Pahra پهره

news about balochistan

Saturday, August 05, 2006



سفری مردم شناختی به بلوچستان


قسمت اول
سراوان 4/7/1366
چه الم شنگه ای راه انداخته بودند این بچه ها ، همه دوست و همراه و همبازی بودند اما برای فروش کالای خود دشمن که نه رقیب تجاری یکدیگر بودند. هر یکی با خشونت آن دیگری را کنار می زد و نظر مشتری را به خود جلب می کرد همه یک چیز می فروختند ، آدامس از میان این جمع یکی درشت هیکل تر و سرخ و سفیدتر بود زورش به همه می چربید ، به هر زبانی بود یک آدامس را به من فروخت از او پرسیدم بچه کجایی ، گفت افغانی ام ، کمک راننده مجال نداد با پسرک وارد گفتگو شوم .....
....گفت سوار شوید ، ساک را از دستم گرفت ولی بر خلاف عادت بازرسی نکرد فقط پرسید چی در آن هست تا به سراوان برسیم 5 یا 6 بار اتوبوس را متوقف و بازرسی کردند ساعت 7 بعد از ظهر بود که به مقصد رسیدیم . قرار بود مهمان آقای فیاضی باشم که با اتوبوس قبل به سراوان رفته بود. آقای فیاضی مرا به خانه یکی از آشنایان خود برد و او که شنید به شناخت بلوچ آمده ام افسانه «بی برگ» را برایم تعریف کرد . «بی برگ» (bibarg) عاشق دختر یکی از بزرگان هند بود . پدر دختر با ازدواج آنها موافقت نمی کرد ، بی برگ با دختر فرار کرد و به ایران آمد اما چون می دانست که پدر دختر به تعقیب آنها خواهد آمد و هرجا باشند آنها را دستگیر خواهد کرد به دختر گفت اینجا در بلوچستان دو نفر هستند که نفوذ زیادی دارند و از همه قویترند اسم این دو چاکر و گهرام است ما برای نجات خود باید «میار» (mayar)
[1] یکی از این دو بشویم من با یکی دشمنی دارم و با یکی دوست هستم به نظر تو نزد کدام یک برویم دختر می گوید به میار آن برو که با او دشمن هستی ، لذا نزد گهرام می روند و او آنها را پناه می دهد چند ماه در حوزه قدرت گهرام زندگی میکند . گهرام هر روز برای آنها آب و غذا می فرستاد ولی بی برگ آن را در چاهی می ریخت و به کمک یکی از سیکهای ساکن منطقه برای خود غذا تهیه می کرد . بعد از 6 ماه بالاخره پدر دختر آنها را پیدا می کند برای دستگیری آنها وارد منطقه می شود اما بی برگ نیمه شب با خنجری نزد پدر دختر به «پترا»(Pattra) [2] می رود و به او می گوید یا مرابکش یا ببخش ، پدر دختر او را می بخشد ، روز بعد بی برگ با دختر که دیگر رسما همسرش بوده خانه گهرام را ترک میکند اما بین راه گله او را با خود می برد ، گهرام به او پیغام می دهد نمک خوردی و نمکدان شکستی . بی برگ پاسخ می دهد من نمک ترا نخوردم . برو فلان جا ببین همه غذاهایی که در این مدت برای من فرستادی در چاه ریختم .
کله گان - 5/7/66
صبح به اتفاق میزبان به ملاقات یکی از بستگان مریض او رفتیم ، مریض پیرمردی بود که در یک درگیری طایفه ای به شدت مضروب شده بود به طوری که می گفتند دکتر حاذقی او را نجات می دهد ، طی این موضوع مشکلی را راجع به طوایف سراوان مطرح کرد از قراری که پیرمرد می گفت در سراوان نیز چون دیگر نقاط بلوچستان نظام طایفه ای مستقر بوده است و طوایف از خود خان و سردار داشته اند ولی حکومتگر نبوده اند. خوانین سازمان و تشکیلاتی نداشته اند ، تنها وابستگی طایفه ای سبب شده که یکی در رأس قرار گیرد در اینجا دو طایفه «بارکزیی» و «بزرگزاده» تقریبا بر دیگران فائق بودند با این حال هر طایفه نسبت به اعضاء خود تعصب دارد میزبان ما به عنوان مثال افزود مثلا اگر ما از این کتک خوردن عمویمان انتقام بگیریم مایه ننگ و سرشکستگی ما خواهد بود به طوری که تا سالها بعد فرزندان ما نیز از این بابت مورد تحقیر قرار خواهند گرفت ، در مورد قتل نیز چنین است اگر فردی از طایفه دیگر کسی را از طایفه ما بکشد ما باید حتما او را بکشیم یا خون بست کنیم یعنی بزرگان طایفه بنشینند و دیه مقتول را که معمولا یک دختر و مقداری معین پول است تعیین کنند، پول را البته در بیشتر اوقات می بخشند اما با دختر حتما ازدواج می کنند برخلاف آنچه گفته اند بین این زن و زنی که از طریق معمول ازدواج می کند تفاوتی نیست و چون در عرف بلوچ نسل از پدر به فرزند منتقل می شود و اصل پدر است بنابراین فرزندی هم که ازچنین ازدواجی حاصل می شود با دیگر فرزندان فرقی ندارد.
از خانه پیرمرد که بیرون آمدم به فرمانداری رفتم تا برای رفتن به روستاها کمک بگیرم . در فرمانداری با آقای قلندر ملازهی که مسئول امور اجتماعی بود آشنا شدم ، فرد علاقمند و مطلعی بود او گفت آقای فرماندار خود سوابق فرهنگی دارد و مدتی در رادیو و تلویزیون و روزنامه جمهوری فعالیت داشته است و از برنامه شما استقبال خواهد کرد و راست گفت . با موافقت ایشان قرار شد با آقای ملازهی منطقه را بگردیم. ساعت حدود سه بعد از ظهر بود که به قصد جالق حرکت کردیم . هوا تاریک شده بود که به روستای کله گان (Kallegan) سر را جالق رسیدیم و شب را در این روستا اتراق کردیم .
اقتصاد سراوان بیشتر متکی به تولید خرماست ، به خصوص در سالهای اخیر با دست یافتن به بازار فروش جدید رونق گرفته است «کله گان» نیز زنده به خرماست لذا از فرصتی که در اینجا به دست آمد مناسبترین کار را تحقیق در مورد شیوه های نخلکاری و طرق استفاده از محصول این درخت پر ثمر دیدم. نخل را با بذر آن نمی توان کاشت زیرا محصولی غیر از آنچه بکارند می دهد لذا برای کشت و تکثیر باید از پاجوش آن استفاده کرد. پاجوش را با دیلم از نخل جدا می کنند ، شاخه آن را می زنند، و فقط هسته مرکزی را باقی می گذارند. چند روزی آن را در آب می خوابانند و بعد در چاله ای به عمق نیم متر می نشانند ، در موقع کشت حتما باید حریم مشخصی را هم در مورد نخل دیگر و هم در مورد همسایه در نظر بگیرند، این حریم در کلگان یک «دارامین» از سمت غرب و 5/1 «دارامین» از سمت شرق است ، امین یعنی خبره و کارشناس محلی «دار» هم چوبی است به طول 6 متر که در واقع متر «امین» است ، چون نخل رو به آفتاب رشد می کند حریم شرقی بیشتر است.
جالق - 6/7/66
صبح از کله گان به قصد جالق حرکت کردیم . در جالق به ملاقات بخشدار رفتیم و او ما را به تماشای تپه باستانی جالق برد . آنچه در این بخش جلب توجه می کند چند آرامگاهی قدیمی است که برخی نظر داده اند باید متعلق به دوره صفویه باشد ، مردم آن را قبر یعقوب لیث می دانند به گمانم یکی از سیاحان آنرا مربوط به یکی از سران نکودری می داند که روزگاری در این حوزه قدرت مسلط بودند و در چپاول ید طولایی داشتند ، سه قلعه قدیمی جالق نیز از مظاهر بارز قدمت این بخش است.
جالق از نظر اقتصادی نسبت به کله گان وضعیت بهتری دارد. کله گان یک روستای کوهستانی است که زمین مختصری دارد و مردم با استفاده از آبرفتهایی که به وسیله مسیلها و رودخانه ها به وجود آمده است نخلستانی احداث کرده اند که زیر نخلها برنج هم می کارند ، اما جالق زمین و آبش بیشتر و نخلستانش وسیعتر است ، افرادی در اینجا هستند که 1000 اصله نخل دارند ، بر روی هم نخل نقش عمده ای در زندگی مردم این خطه دارد و به واقع درخت زندگی آنهاست از برگ و شاخه و تنه ی آن صدها نوع وسیله تهیه می کنند. این وسایل از مصالح مسکن گرفته تا مفرش و سوخت و ظروف نگهداری و وسایل حمل و نقل را شامل می شود.
از جالق به روستای چگرد(cegerd) چسبیده به جالق رفتیم و مهمان پدر ملازهی شدیم. در اینجا نیز برخی اطلاعات از شیوه تهیه خوراک از خرما به خصوص چگونگی گرفتن شیره (خرما را در کیسه حصیری مخصوصی به نام درزیر (Darzir) می ریزند ، این کیسه ها را از برگهای مرکزی نخل به نام گرگ (garage) می بافند، برای گرفتن شیره چاله ای حفره می کند و ظرفی در ته چاله می گذارند سپس روی چاله را با چند شاخه نخل می پوشانند درزیر ها را از خرما پر می کنند . و روی چاله قرار می دهند و چند قلوه سنگ بزرگ روی آنها می گذارند شیره خرما در اثر فشار به تدریج بیرون می آید و در ظرف داخل چاله می ریزد را یاد گرفتم ) .
چشمم که به تزئینات اتاق ملا افتاد به یاد عشایر افتادم ، مسکن عشایر بلوچ بیشتر لوگ (Lug) است که شاخه نخل اسکلت آن را تشکیل می دهد ، شاخه را در زمین می نشانند و سرآنها را هلالی شکل به هم می بندند و روی آن را با حصیر می پوشانند ، عشایر به اقتضای نوع زندگی و شیوه معیشتی که دارند سبک بارند و وسایل زندگی آنها مختصر و مفید است به طوری که برای نگهداری از آنها مکان ویژه ای ندارند خیلی از این وسایل را به شکلی که حتی جنبه تزئینی هم دارد به در و دیوار لوگ می آویزند ، ملا با آن که از عشایر نبود و در خانه خشت و گلی زندگی می کرد در سبک آرایش و تزئینات اتاقش از این پدیده الهام گرفته بود ، حتی گرداگرد اتاق چند ردیف رفهایی ساخته و روی آن به شکل منظمی ظروف چیده بود از او پرسیدم عشایر سراوان را کجا می توانم ببینم . گفت بیشتر در کوههای ناهوک و کوه سفید مستقر هستند اما در شرایط فعلی امکان رفتن به آن اماکن موجود نیست زیرا به قول بلوچها اشرار (cerar) در آنجا منزل کرده اند. یکی از بین جمع گفت چه اشراری یکی اش خلیل خان رئیس طایفه گمشادزهی است این بیچاره که خان نبود یاغی نبود عده ای او را آلت دست کردند ، شاخ حبیبش گذاشتند دست دستی یاغی اش کردند. چون بزرگ طایفه بود به راهی که مطمئنا خود نمیخواست کشانده شد.
بعد از نماز ظهر یکی خبر آورد که در مسجد بین مردم جر و بحثی جریان داشت گویا یک گرفتاری برای مولوی پیش آمده که توانسته بود برای نماز به مسجد بیاید قرار شد یکی از بین جمع حاضر که مسن تر است پیشنماز شود ، پیرمردی در جای امام ایستاد که ناگهان صدای اعتراض یکی از خوانین سابق بلند شد این پیرمرد غلام است و هنوز آزاد نشده و نماز خواندن به امامت او صحیح نیست بحث بالا گرفت و بالاخره خان حرف خود را به کرسی نشاند.
عمق فاجعه را می بینی سالهاست که برده داری در بلوچستان لغو شده اما فرهنگ آن هنوز باقی مانده است ، ملا می گفت : بعضی از این غلامها و غلام زادگان به مراتب از صاحبان قدیمی خود ثروتمندترند اما تا ارباب آنها را رسما آزاد نکنند غلام محسوب می شوند و ارباب چون می ترسد اگر آنها را آزاد کند ادعای ارث و میراث کنند از این کار استنکاف می ورزد گرچه عملا دیگر غلام نیستند ولی یک زنجیر نامرئی به پای اینهاست ، عرف جامعه آزادی را به رسمیت نشناخته است بعد از انقلاب بسیاری از غلامها نام خانوادگی خود را آزادی گذاشتند و دنبال مشاغل آزاد رفتند و برخی از آنها ثروتمند هم شدند ولی هنوز ، اگر کسی آنها را در کوچه و بازار ببیند این «سیه پاد»(siyapad)
[3] یا کسترپاد(Kastarpad) [4] فلانی است
[1] «میار» خود را در پناه کسی قرار دادن
[2] پتر در لغت به معنی پلاس است و در اصطلاح یک رسم و حرکت نمادین است که اگر قائل بخواهد از خانواده مقتول تقاضای عفو و بخشش کند شمشیر یا اسلحه ای که با آن مقتول را کشته است به گردن می اندازد و قرآن به دست به خانه مقتول می رود و به بازماندگان او می گوید یا با اسلحه مرا بکشید یا به این قرآن ببخشید و آنها او را می بخشند .
[3] سیه پاد : غلام و به معنی حقیقی برده است و تمام ضوابط بردگی درباره او اعمال می شود
[4] همیشه غلام نیست ولی همپایه غلام و در ردیف نوکر یا پادو است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home