Pahra پهره

news about balochistan

Friday, September 29, 2006

بحثی در موازات شورای جديد حقوق بشر و جنبـشهای ملی بلوچستان
هـ . س . براهوئی ( الـس پهره ای)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از سال 1945 که اعلاميه جهانی حقوق بشر اعلام گرديد، تا قبل از تشکيل شورای اخير، برخی اعضا و نمايندگان کميسيون حقوق بشر طی ساليان گذشته تحت تأثيرات کشمکشهای سياسی و در مواردی گروهی و شخصی، از راستای بنيادين قانونی و اخلاقی سازمان خارج و به سمت وسوهای مختلف کشانيده شده و در مواردی به انحراف منجر شده بودند، از اينرو سازمان ملل متحد به رياست آقای کوفی عنان و اکثر نمايندگان کشورها، همچنين شکايات پيگيرانه ی ملل دربند، واقليتهای قومی و مذهبی، سازمان ملل متحد را بر آن داشت تا کميسيون قبلی را منحل نمايند و کار رسيدگی به امور بين المللی را از اين پس از طريق و تحت نام « شورای حقوق بشر » ادامه دهند.
نمايندگان 195 کشور جهان در اين شورا شرکت داشتند. حدود يکماه قبل از اين گردهمائی، جهت برگزيدن اعضای شورا رای گيری بعمل آمده بود که برخی رژيمهای ديکتاتور و تک سليقه ای از قبيل رژيمهای تهران و اسلام آباد رأی نياورده و از عضويت باز ماندند. اما در جلسه عمومی اخير که اهداف آينده شورا در آن اعلام و بررسی ميگرديد، افرادی چون مرتضوی جلاد اعدامها، سنگسارها، ترورها، بستن روزنامه ها و قاتل آزادی های اجتماعی نيز شرکت کرده بودند. (طبق گزارشاتی که از دوستی حاضر در جلسه در اين باره بدستم رسيد، وجود تعجب آور مرتضوی در آن جمع، بسياری را به درگوشی صحبت کردن با يکديگر و نگاه کردن به سمت او مشغول کرده بود. برخی سايه شوم و سنگينی از وجود او در فضای آنجا احساس ميکردند و برخی از شرکت چنين اشخاصی و همنشينی با آنها در خود و اهداف انساندوستانه ای که در پيش روی داشتند احساس شرمندگی ميکردند. اما در مجموع همه با روح جلسه در اين نظر متفق بودند که شايد جلسه به چنين افرادی اطلاعات و دروس انسانی آموخته و کمک نمايد.)
در دوران کار کميسيون قبلی هرچند انحرافات برخی کارمندان، سازمان را به بد نامی کشيده بود، نيز سوء استفاده و قدرت نمائیهای يکجانبه ای که برخی کشورهای عضو در آن ايجاد کرده بودند، با وجود چنين مسائلی اما سازمان ملل متحد در برخی کارهای شايسته از کارنامه های انسانی و درخشانی نيز برخوردار بوده است. دراين باب مثالهای زيادی را ميتوان برشمرد. از جمله، پشتيبانی و کمکهای همه جانبه به کشور آفريقای جنوبی در ساقط نمودن رژيم آپارتايد و روی کار آمدن مبارزين انساندوستی از قبيل آقای نلسن ماندلا. مبارزات وسيعی عليه بيماريهائی از قبيل مالاريا و ايدز. جلوگيری از آلودگی محيط زيست و پاسداری از آبها و جنگلها. ممنوع کردن کار برای کودکان. محکوم نمودن اعدامها، سنگسارها، دفاع از زندانيان سياسی، سخن، قلم و بسياری کارهای شايستهء ديگر را نيز ميتوان بر شمرد.

آقای کوفی عنان در سخنرانی جام جهانی مسابقات ورزشی امسال(2006) گفت، اميدوارم « جام جهانی حقوق بشر» نيز هر چند سالی يکبار شکل بگيرد.
کلمات « اميدواريم ، آرزو ميکنيم و از اين قبيل » در حقيقت ايجاد کننده ی فضای فرهنگ والا و پيشبرد اخلاق نيک هر انسانی است که با عشق و علاقه، جهانی مملو از صلح و آرامش را ميطلبد.
کليه قوانين و دستآوردهای حقوقی بشر که امروز در اعلاميه جهانی حقوق بشر مشاهده ميشود، برای آنکه بتواند در جامعه جهانی نهادينه گردد، فقط و فقط از طريق معتقد بودن، آموزش دادن و آرزو کردن حقوق انسانی ميسر است. از آنجائيکه اساس اعلاميه مذکور را تعقل جمعی، صلح و احترام متقابل تشکيل ميدهد، لذا بانی آن، يعنی سازمان ملل متحد را، ميتوان تنها بنياد اخلاقی کره خاکی دانست.
ميدانيم که اساس پيشرفت بشر در گوناگون بودن تفکر و سليقه های مختلف آنها است. لذا اگر اساس پيشرفت و سليقه ی بشر مبتنی بر صلح و احترام متقابل ميبود، در آنصورت ما درجهانی قرار ميداشتيم که بشر ميتوانست به آرزوهای والاتری بيانديشد و کارهای فراينده تری انجام دهد. از اينرو برای آنکه ما انسانها بتوانيم به حيطه ی خوشبختی و اميال فراتر از آن برسيم، راهی جز پذيرفتن و اجرای قوانين موجود اعلاميه جهانی حقوق بشر، راه و يا آدرس ديگری را تا کنون نيافته ايم. بطور مثال يک زندانی که بخاطر پيشبرد زبان و فرهنگ خود در شرف اعدام قرار دارد، اگر ميليونها بار از خدايان و اشخاص مورد باورش کمک بطلبد، چيزی دستگيرش نميشود. اما چنانچه نامهء بيگناهیء وی بدست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد برسد، امکان نجاتش وجود دارد.
آنچه در بالا ذکر شد آرزوهای جمعی، تجربی و تاريخیء يک جامعه انسانی است که انسانها در پيوند و کمک به يکديگر ميتوانند از زندگی خوشبخت تری برخوردار بشوند. چنانچه راهی جز آرزوهای قوانين جهانشمول و در غالب عقايد شخصی يا گروهی برگزيده شود، مواردی است که بطور خاص مربوط به خود آن شخص يا گروه ميشود. اگر اين دسته از اشخاص يا گروهها بخواهند آرزوها يا عقايد خود را به هر شکلی به ديگران(جامعه) تحميل نمايند، نتيجه اش جائی مثل بلوچستان امروزی خواهد شد که اگر با ديدهء تعقل، صلح طلبی و انساندوستی به آن نگريسته شود، همه ی جامعه ی جهانی ميبايست از تماشای آن شرمنده باشند. (سرزمين و مردمی با اشتراکات ملی، زبانی، فرهنگی و تاريخی که بدون آنکه مردمش مرتکب گناهی شده باشند، سه پاره شده و هر پاره ای از آن جبراً تحت شکنجه ها و ضايعات رژيمهای غير خودی قرار دارد. علاوه بر اشغال و تحميل فقر و اجبارات غير انسانی، مردم بلوچستان مجبور گرديده اند که ميهمانان ناخوانده و مزاحم، زبانها و فرهنگهای غيرخودی را نيز تحميلگرانه و مستبدانه بپذيرند!)
جز بلوچستان مثالهای ديگری نيز در جهان ما وجود دارد که معضلات هر کدام را از زاويه ی خاص و مربوط به خودش ميبايست بررسی نمود. زمانيکه پاسخ دهی به مجرم را به شورای حقوق بشر واگذار ميکنيم، ما نيز ميبايست از طريق پذيرفتن فرهنگ شورای حقوق بشر در حل معضلات با شورای حقوق بشر همياری و همکاری داشته باشيم.
اينکه نمايندگان رژيمهای تهران و اسلام آباد در شورای جديد حقوق بشر سازمان ملل متحد پذيرفته نشده اند، پاسخی ديپلماتيک توأم با فرهيختگی از جانب سازمان ملل متحد در انظار جهانی به اعمال غير انسانی رژيمهای مذکور بود. از طرفی رژيمهای بد نام مذکور نميتوانند بيش از حد در بی عاری و سرافکندگی دوام بياورند.

به تجربه دريافته ايم آنانکه در ميان آتش خشمهای اهريمنی رژيمهائی از قبيل تهران و اسلام آباد ميسوزند، زمانيکه با پاسخهای صبورانه، آرام و مدت دار شورای حقوق بشر در مقابل بيدادگری های دو رژيم مذکور روبرو ميشوند، امکان دارد سازمان ملل متحد را کم توجه و تنبل بـپـندارند. لذا بايد دانست از آنجائيکه اکثر کشورهای جهان را سلاطين سرمايه ها و مردم نا آگاه تشکيل ميدهد، لذا سازمان ملل متحد نيز با تنگناها و کم قدرتيهائی دچار ميگردد. با توجه به مسئلهء در تنگنا قرار داشتن سازمان ملل متحد چنانچه برخی انسانهای ستمديده دچار بی حوصلگی شده و بطور شخصی تصميم جنگيدن با ديکتانوران را بگيرند، لذا بجای آنکه ديکتاتور را تضعيف نمايند، نابودی اين مبارزان و آگاهان بر قدرت ديکتاتوران ميافزايد. تجربه بما آموخته است که بجای روبرو شدن با اهريمن و ايجاد عملهائی مشابه، بهتر است در آگاهی رسانی و نشر مفاهيم حقوق بشر به همنوعان انساندوست خود همت کرده و با ايجاد جمعيتی عظيم در جهت رسوائی و شکست اهريمن برآييم.

ما تا کنون جنبشهای کوچک و افراد بسياری را که به قوانين مترقی حقوق بشر معتقد بوده اند در تصميم گيری های شخصی در مصاف با اهريمنان از دست داده ايم. دهها هزار رزمنده بلوچ در راه رهائی و آزادی جانهای خود را باخته اند. اما هردو رژيمهای تهران و اسلام آباد همچنان بيش از پيش به اشغال، تهاجم و غارت اموالمان ادامه ميدهند. آيا از اين تجربه نبايد بياموزيم؟ آيا بهتر نيست با داشتن يک ملت به آگاهی رسيده و بدون اشتباه به مصاف با دشمن اشغالگر برخيزيم؟
مبارزات حقوقی هميشه سه شکل عمده داشته اند؛ شکل نخستين آن در گذشته از طريق خواستها و آگاهيهای شخص و يا گروه و بدون توجه به مفاد حقوقی جهانشمول و عدم تجربه از مبارزات ديگر مردم جهان، با دشمن به مصاف ميپرداختند که شانس پيروزی در اينگونه مبارزات بسيار کم بوده است. شکل دوم مبارزات از طريق باورهای مذاهب صورت ميگرفت. در اين نوع مبارزات که شانس بزرگی در پيروز شدن بر ديکتاتوران نهفته بود؛ اما مذهب که دارای قوانين اجتماعیء جديد نبوده و توان پاسخ دهی در امور پيچيدهء جهان مدرن، آزاديها و برابريها را نداشت، خود به ديکتاتورانی تبديل گرديده و نهايتا در همه جهان شکست خوردند. عدم کارائیء حکومتهای مذهبی نه تنها مردم را از باورهايشان دور نمود، بلکه اکثر آگاهان و روشنفکران را از هر اقدام و همکاری با گروههای مذهبی به نفرت انداخت. از اينرو با پيش گرفتن سپر مذهب و بجنگ ديکتاتور رفتن، جز ايجاد يک هژمونیء کهنه و فرسوده چيز ديگری را کسب نخواهيم کرد.
شکل سوم مبارزات اجتماعی که از تجربهء تلخ دو شکل فوق درسهايی گرفته است بعلاوه با بهره گيری از قوانين انسانی و شناخته شدهء منشور سازمان ملل متحد و برگزيدن منطق عقلانی ـ اجتماعی، پای به عرصه مبارزات گذاشت، اين شکل از مبارزه در بسياری کشورهای جهان به پيروزی رسيد. در برخی کشورهای ديکتاتوریء امروزی که اکثرا با سلاح و قوانين مذهب مسلح شده اند، از قبيل "ايران"، "پاکستان"، "عراق"، "سوريه"، "سعودی" ... هرچند تا کنون نتوانسته به پيروزی برسد، اما شکست نخورده و هميشه به طرفداران اين شکل از مبارزه افزوده ميگردد.

با توجه به آنچه در مبارزات آموخته ايم، يک مبارزهء ملی و اجتماعی بقول واجه شيرو مری، بايد از بازی بچگانه جدا تشخيص داده شود. همه ابعاد و مسائل مبارزه بايد جدی گرفته شود. هر ايدهء سياسی که نتيجه نميدهد، نبايد روی آن وقت گذاشت و ملت را همچنان در انتظار يک آرزوی واهی نگهداشت. زيرا هر روز که از چنين انتظارهای بيهوده بگذرد، دشمنان حقوق و آزاديهای بشری در ابعاد مختلف جامعه با ايجاد ترسهای مختلف نفوذ ميکنند و بسياری از ارکان مبارزاتی بطور مثال زبان و فرهنگ مردم را ضعيف ميکنند. ميدانيم که تمام اعمال و کارهای دشمن برای آن تحميل ميشود که روزی بتواند معادن و منابع اقتصادی را در دست گرفته و از آنها به طور دلخواه استفاده نمايد. و ميدانيم ملتی که منابع اقتصادی اش در جلو چشمانش به يغما برود، يک ملت ضعيف شده يا نا آگاه است.
مبارزات و جنگهای پراکنده و بی حاصل که منجر به از دست دادن نيروهای ملی بشود، بهتر است انجام نگيرد. بايد به توزيع دانستنيهائی پرداخت که در زندگی روزمرهء مردم زمينهء نياز دارد. قبل از هر عمل و سياستی ميبايست حقوق انسانی مندرج در منشور سازمان ملل متحد را برای مردم بلوچستان توزيح و تشريح کرد. متأسفانه چند گروه سياسی که تا کنون در بلوچستان تشکيل يافته اند، در اين راستای مهم عمل نکرده اند. تا زمانيکه مردم به اين مهم آگاهی نيابند، هيچ سازمان و گروه سياسی در بلوچستان طرفدارانی کسب نخواهد کرد. ملتی که آگاه به حقوق خود بشود، هرگزبه حکومت خود و يا حکومتی اشغال کننده اجازه نميدهد که يک گرم از منابعش که زندگیء آنها از آن تأمين ميشود، به يغما برود. اکنون بجای چند هزار مسجد در بلوچستان اگر يک ميليون مسجد ساخته شود و مردم هر روز نعرهء اله اکبر سر بدهند، هيچ شکمی را سير نخواهد کرد. اما اگر ملاهای مذهبی بلوچ مردم را از طريق تشريح مفاد منشور سازمان ملل متحد به حقوق قانونی اشان آگاه ميکردند، امروز حتی يک گرسنه، بيکار و آواره در بلوچستان وجود نداشت. با اين تفاصيل منظور من آن است که کار يک گروه مبارز و متکی به انديشهء شخصی، يک سازمان سياسی بدون مردم آگاه و يا ميليونها مسجد و ملا با يکديگر فرقی ندارند. مردمی که از حقوق خود و تاريخ سرزمينش آگاهی ندارند، مبارز نيستند. شجاعت اين قبيل مردم با شجاعت حيوانات اهلی فرقی ندارد. لذا بردن اموال چنين مردمی برای حکومتهای اشغالگر آسان است و استفاده بهر شکلی از چنين مردمی برای ديکتاتوران زياد مشکل نيست.
سازمان ملل متحد يک محل مراجعه بيش نيست. هيچ ملتی را که به آن مراجعه نکرده باشد نميشناسد. اما تا کنون آن عده از ملل که بصورت يکپارچه به آن مراجعه کرده اند، از گزند ملتهای بزرگتر و شونيست در امان نگهداشته شده اند و نهايتا به آزادی رسيده اند. سازمان ملل متحد ميتواند کشورهائی را که به حقوق ملل ديگر تجاوز ميکنند، برجای خود بنشاند؛ درصورتيکه ملتی بصورت يکپارچه شاکی باشد. از ملاهای بلوچ و نيروهای روشنفکر جامعه بلوچستان جز آگاهی رسانی حقوقی ـ ملی خواهش ديگری ندارم. در اين راه بدون شک ملت ما پيروز خواهد شد.
زنده باد بلوچستان.

RegardsH.S.Braahui (ulus pahrai)
ulus_pahrai@yahoo.com
braahui@hotmail.com

یعقوب مهرنهاد دبیرکل انجمن جوانان صدای عدالت:
ورود زنان به شورای مرکزی را به فال نیک میگیریم و با این ترکیب به آینده ای بهتر برای فعالیت بیشتر وبهتر امیدوارتر وخوشبین تر هستیم
روابط عمومی انجمن جوانان صدای عدالت: منتخبین جدید شورای مرکزی انجمن جوانان صدای عدالت با رای اکثریت قاطع برای سومین بار آقای یعقوب مهرنهاد را به عنوان دبیرکل انجمن جوانان صدای عدالت برگزیدند .در این جلسه آقای مهرنهاد با بیان این مطلب که در اولین دوره شورای مرکزی درصد حضورزنان درانجمن صفر بود وما با تلاش فراوان در مرحله دوم توانستیم آن را تا حد کاندیداتوری سه نفر از چهارده کاندیدای دوره دوم افزایش دهیم ؛افزود:خداوند را سپاس می گوئیم که به ما توفیق داد در مرحله سوم تعداد زنان را به نقطه برابر با مردان در انجمن برسانیم که از شانزده کاندیدای شورای مرکزی هشت نفر از آقایون وهشت نفر از خانمها حضور داشتند و ورود آنها را به شورای مرکزی به فال نیک میگیریم و با این ترکیب به آینده ای بهتر برای فعالیت بیشتر وبهتر امیدوارتر وخوشبین تر هستیم .همچنین روابط عمومی انجمن جوانان صدای عدالت ضمن تشکر از فعالیتهای اعضای شورای مرکزی قبلی اعلام کرد : از همکاری داوطلبانه آقایان 1-محمدامیربراهوئی2-فرهاددینارزهی3-امان الله مقیمی 4- یحیی شه بخش 5- یعقوب ریگی اعضای سابق شورای مرکزی قدردانی نموده وبرای اعضای شورای مرکزی جدید آرزوی توفیق خدمت بیشتر به همنوعان را از خداوند مسئلت می نماید.لازم به ذکر است طبق اساسنامه انجمن جوانان صدای عدالت پس از انتخاب اعضای جدید شورای مرکزی توسط مجمع عمومی اعضای سابق که به نوعی یا در انتخابات جدید شورای مرکزی شرکت ننموده اند ویا رای نیاورده اند از شورای مرکزی کنار گذاشته خواهند شد و هیچگونه مسئولیتی تحت عنوان عضو شورای مرکزی در انجمن نخواهند داشت


تقدیم به دلاوران سازمان جندالله ایران
آن مردان تنها کیستند؟
آنان که اینگونه عاشقانه دل در گرو رهائی وادی عشاق نهادند و با خون خویش اینگونه بی پروا درخت آزادی را سیراب میکنند و اینگونه با شهامت به صف ضحاکان زمان تاخته تا دست ناپاکشان را از پیکره پاک بلوچستان بریده و به این وادیه نشینان عاشق اجازت عشق بازی با خاکشان را تقدیم کنند.
آنان که اینبار با خورشیدی تابان آمده اند تا سایه پلید دژخیمان را از ظلمت خاکشان بزدایند.
آری آنان آخرین امید بلوچستانند ،آخرین اتحاد و آخرین مبارزین که از پیکره همین خاک برخاسته اند و همه چیزشان را فدای دین،شرف،و ملتشان کرده اند و جانشان را بر کف دست گذاشته و منتظر گلوله های دشمنند،چرا که مردن برای سرزمینشان افتخارشان است و بدین خاطر است که از وجود تک تکشان پیکره یک لشکر به لرزه می افتد و با صدای الله اکبرشان سوی رگبار دشمن که همه چیزش را به شیطان فروخته آسمان را نشان میرود.
آری ،آنان لشکر حقند که این بار تنها برای آزادی سرزمینشان گرد هم آمده اند و با رشادتهایشان پیام امید و رهائی از چنگال این مستکبران را نه تنها به بلوچستان بلکه بر جای جای ایران به ارمغان آورده اند.
خدای یار و یاورتان باد دلاوران
یارمحمدزهی _خاش
این پیام توسط پست الکترونیک دریافت شده است
www.delavar32.blogfa.com

خبری از بلوچستان
استاندار مزدور سیستانی راه اندازی یادمان شهدا را برای سیستان وبلوچستان مهم دانست.(سایت مزدور انتخاب)
سیستانیهاکه همیشه به عنوان مزدور رژیم آخوندیسم ادامه دهنده سیاستهای رژیم در منطقه بودندو سعی داشتندملت بلوچ را از سرزمینشان بی دخل کنندو خود حاکم بی چون و چرای منطقه شوند سیستانیها با نامهای مختلف بسیجی ،سپاهی، نیروی انتظامی و.. در طول بیست و هفت سال خون ملت بلوچ را مکیده اند. این مهمانهای ناخوانده با حمایت بیدریغ رژیمهای حاکم از مهمان نوازی بلوچ سوء استفاده نموده و شهر نصرت آباد سنجرانی که یکی از شهرهای تاریخی بلوچستان بوده را تبدیل به زابل کردند و به این اندازه حرصشان تکمیل نشده بلکه ادامه داده و پا به سوی دیگر مناطق بلوچستان گذاشتندو شهر زاهدان را به تصرف خود در آورده و نه تنها در حال پیشروی به سوی مکران هستندبلکه در تمام شهرها قدرت را در دست گرفته و در حال نابود کردن بلوچ و فرهنگ بلوچی هستند تمام سرمایه های استان به جیب آنها میرود و با سرمایه های بدست آمده از این سرزمین برای رشد و پیشرفت خود و خاتمه دادن بلوچ برنامه ریزی میکنندچنانچه استاندار مزدور و متعصب میخواهد با همین سرمایه ها زیارتگاهی برای چند مزدور پلید که توسط رزمندگان بلوچ به درک واصل شدندبنا کند و ملیاردها تومان از سرمایه ملت بلوچ را که خودشان در برخی مناطق از آب آشامیدنی محرومند صرف این عمل بیهوده نماید تا به ارزش سیستانیها مزدور بیافزاید این در حالیست که از بدو انقلاب تا حالا هزاران جوان بلوچ خونشان توسط این مزدوران ریخته وهیچ عکس العملی از سوی کسی نشان داده نشده است و حتی ملت بلوچ نمیتوانستند به تکفین ونماز جنازه فرزندانشان بپردازند و از ترس مزدوران رژیم پنهانا آنها را دفن میکردند تا مورد باز خواست قرار نگیرنداما برای کشته شدن چند مزدور مراسم آنچنانی برگزار میکنند و ملیاردها تومان که از خون بلوچها بدست آمده در این راستا هزینه میکنند.
دیگر بس است ملت بلوچ تا کی به این همه ظلم و ستم تن میدهید و تا که باید دیگران بر شما حکم برانند و با خون شما درخت وجود خود را آبیاری کنند.
نه آقای استاندار ما دیگر به شما اجازه ادامه جنایت نمیدهیم جوانان بلوچ آن سرداران و ملاهائی نیستند که شما با یک لیخند آنها را فریب میدادید اینها از لبخند مکارانه شما با خبرند و این مرتبه با خون خود درخت خودشان را آبیاری خواهند کرد و به شما درس عبرتناکی خواهند داد ما و جوانان ما به لبخند شما جنایتکاران نخواهیم خندید بلکه با گلوله به شما پاسخ خواهیم داد و با همان روشی که شما ما را تاراج کردید به شما پاسخ خواهیم داد و باز نصرت آباد سنجرانی را از چنگال شما در خواهیم آورد و شما مهمانان خائن را به دیار خودتان خواهیم فرستاد. به امید بلوچستانی آزاد و آباد برای بلوچ نه برای دشمنان.
دلاور بلوچ
www.delavar32.blogfa.com

__________________________________________________


بلوچستان،بلوچستان،بلوچستان
منم شرمنده در پیشت بلوچستان

مرا با سحر و جادو خواب کردند ترا خنجر زده بی تاب کردند
تو گشتی پاره پاره سخت بیچاره زدامانت همه گشتند آواره
منم فرزند نادانت بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان

بسی خفتم نبودم هیچ احساس نجنبیدم نکردم هیچ وسواس
زحالت بوده ام هر وقت غافل همه عمرم برفت برباد بیحاصل
منم فرزند نادانت بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان
فراوان رنج و سختی دیده ای مادر زنادانی فرزندت غمین گردیده ای مادر
تو مجروحی زمن رنجیده ای مادر زنامردی فرزندت بخود پیچیده ای مادر
منم فرزند نادانت بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان
به درد بی حسابت آشنا گشتم زحرف لاجوابت جابجا گشتم
زخواب بس گران اکنون بپاگشتم زبیحسی و نامردی جداگشتم
منم فرزند نادانت بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان
به قربانت همه خونم همه جانم دگر هر دم ببین این تیر و پیکانم
تو امید منی و پاره جانم ایمن باش و بنگر عهد و پیمانم
منم فرزند نادانت بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان
دعایم کن خدایم یار باشد مرا یاور در ین پیکار باشد
شهادت یا که آزادی مادر یا زدشمن سر مرا در کار باشد
منم فرزند نادانت بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان
www.delavar32.blogfa.com

بزرگترين واحد توليد نوشابه سيستان و بلوچستان تعطيل شد

رييس اداره حفاظت محيط زيست ايرانشهر گفت: بزرگترين واحد نوشابه‌سازي سيستان و بلوچستان با حكم مراجع
قضايي در اين شهرستان تعطيل شد.
"غلامرضا نوري صادق" روز چهارشنبه در گفت و گو با خبرنگار ايرنا عدم انجام تعهدات زيست محيطي وايجاد آلودگي براي منابع آبي ايرانشهر را عامل تعطيلي كارخانه مذكور اعلام كرد.
وي افزود: اين واحد توليدي به دليل خط توليد نوشابه‌هاي شيشه‌اي و توليد پساب صنعتي ملزم به بكارگيري سيستم تصفيه فاضلاب شده بود.
وي اظهارداشت: متاسفانه پس از گذشت چهار سال هنوز اقدام لازم در اين زمينه صورت نگرفته است.
رييس اداره حفاظت محيط زيست ايرانشهر گفت: كارخانه نوشابه ايران كولاي ايرانشهر به دليل رعايت نكردن استانداردهاي زيست محيطي تاكنون ‪ ۱۶‬ميليون ريال جريمه شده كه هنوز پرداخت نكرده است.
تعطيلي كارخانه توليد نوشابه ايرانشهر باعث بيكاري ‪ ۷۰‬نفر شده است.


مسعود - الف
پس کي منو از روي جوي آب مدرسه مي پرونه؟
قسمت اول
اتفاقات دراين داستان شايد براي بعضي ها غير قابل تجسم ويا باور نکردني باشد.اما همه آنها واقعيست-واقعيت زندگي انسانهاي فراموش شده ، واقعيت زندگي کودکان فراموش شده , کودکاني که حق کودک بودن را نداشتند - کودکاني که مدرسه و بازي را از آنها گرفته بودند- کودکاني که حق زندگي نداشتند و حالا زير خاک اند....روحشان شاد باد
صبح زود يک روز پائيزي بود.من وبرادر بزرگترم بهلور با هم تو حياط خوابيده بوديم. هوا نسبت به هواي ديشب کمي سردتر شده بود.براي همين هر دو خودمانرا مثل جوجه تيغي زير لحاف بلوچي جمع کرده بوديم . ناگهان صداي مادر شنيده شد: " بچه ها بلند شين .وقت صبحونه! " .هيچکدام به حرفش اهميت نداديم. هر دو عادت مادر را به خوبي ميدانستيم. او هميشه قبل از صبحانه ، ناهار و شام هر چند دقيقه اي يک بار ، ما را صدا ميزد.جمعا سه بار صدا ميزد. بار چهارمي در کار نبود در عوض خودش به سراغمان ميآمد و سمت سفره ميبرد . روي اين حساب مطمئن بوديم که هنوز هفت هشت دقيقه ديگر براي خواب فرصت داريم
صداي مادر براي بار دوم هم شنيده شد: " بچه ها بلند شين وقت صبحونه ! " .اما باز هم انگار نه انگار که داشت ما را صدا ميزد .علاوه بر صداي مادر صداي جارو هم ، که بر کف حياط کشيده ميشد شنيده ميشد . اين کار خواهر م بود.هرصبح سريگ (روسري بلوچي) را به دور سر و دماغش ميپيچاند و با جاروي پيشي (جارو ي ا ز برگ درخت خرما) حياط خاکيمان را جارو ميکرد. فقط سيزده سال داشت ولي از صبح تا شب تو کار هاي خونه به مادر کمک ميکرد
ديري نگذشته بو د که باز صداي مادر شنيده شد :" بچه ها بلند شين وقت صبحونه! ". اينبار صدايش نسبت به دفعات پيش کمي بلندتر بود. طوريکه صداي جارو را براي چند لحظه اي در خود خفه کرد . براي ما چيز تازه اي نبود،ميدونستيم که بار سوم بلندتر صدايمان خواهد کرد. رديف کارهاي صبح مادر ، پدر وخواهرم را از بر بوديم . اول از خواب بيدار ميشد ند و نمازشان را ميخواندند مادر بعدش چراغ اعلاالدين سبز رنگمان را روشن مي کرد،کتري پر از آب را روي آن ميگذاشت تا جوش بياد. خواهر هم شروع مي کرد به جارو زدن. پدر چوپان دهمان بود و هر سحرگاه گوسفندهاي ده را برميداشت و به چراگاه مي برد و تا غروب در آنجا مي ماند
چند لحظه اي گذشت. کتري آب شروع کرد به ويز ويز کردن. چنين بنظر ميآمد که در حال جوش آمدن بود. صداي سرفه پدر به گوش رسيد .فورا هر دو زير لحاف تکاني خورديم. تعجب کردم که چرا پدر تا اين موقع هنوزاينجاست . ناگهان صداي پاي مادر که نزديکتر و نزديکتر ميشد به گوشم رسيد .يکدفعه لحاف از رويمان کشيده شد.همه جا روشن بود. صداي پرت پرتي از دور ميآمد . برادرم فورا از جا پريد و نگاهي به من کرد و شتابزده گفت: "ماشين عيدوک داره مياد! " هر دو مثل برق زود خودمانرا به جاده پشت خانه مان رسانديم .از ماشين عيدوک خبري نبود. مي دونستيم که در حال جمع آوري مسافراست. بالاخره دير يا زود پيدايش مي شود . يوسف ، پسر همسايه هم دم در خانه شان ايستاده بود و منتظر بود.اين بهترين سرگرمي اکثر ما بچه ها بود . تا صداي ماشيني را مي شنيديم، فورا از خونه بيرون ميپريديم وهورا کشان به دنبال آن ميدويديم.اما دويدن به دنبال ماشين عيدوک مزه ديگري داشت. قيافه اش هم با قيافه ماشينهاي ديگر فرق مي کرد. درب و داغون وقراضه وخيلي دراز.چونکه نصف بدنه ي يک ماشين ديگر را به پشت ماشين خودش اضافه وصل کرده بود و روي هر دو را با چادر پوشانده بود. با اينکار مسافرهاي بيشتري را در خود جاي ميداد. جالبتر از همه بالاي سقفش هم يک بلندگو بود. خلاصه ماشين عيدوک با همه دنگ و فنگش نمايان شد.او اصلا دوست نداشت کسي موقع عبور ماشينش کنار جاده بايستد.فورا کله اش را از پنجره بيرون مي آورد و هر چه دلش ميخواست ميگفت.بهمين جهت از جاده فاصله گرفتيم تا آن رد شد.گرد و غبار همه جا را پوشاند.ما هم از فرصت استفاده کرديم , جيغزنان دوان دوان دنبالش راه افتاديم. از هرسو بچه هاي جديدي به ما ميپيوستند.ناگهان صدائي شبيه صداي تفنگ از زير ماشين شنيده شد.من حسابي ترسيدم.همگي ايستاديم. ولي ماشين عيدوک همچنان به راهش ادامه داد. "کاپليشکش منفجر شد!" برادرم بهلور با حالت خنده گفت. يکدفعه همگي بلند شروع به خنديدن کرديم. لغت خنده دار و عجيبي بود. کسي چيزي نميگفت .فقط مي خنديديم .از خنده داشتيم روده بر ميشديم
آهسته آهسته به خانه برگشتيم. پدر،مادر وخواهرم زير سايه روي تگردي(حصير از برگ درخت خرما)نشسته بودند و صبحانه ميخوردند. امروز هم صبحانه نان خالي با چاي بود. مادر چايمان را از قبل توي ليوانهاي مخصوص من و برادرم ريخته بود. ليوانهاي من و برادرم شيشه اي گنده و به رنگ قهوه اي روش بودند. امروز هم ، من مثل هر صبح توي چاي شيرينم نان گردگ(نان محلي بلوچي) ريز ريز کردم و شروع به خوردن کردم. نگاهي به صورت بهلور انداختم باز همان حرف خنده دار را تکرار کرد. خنده دوباره شروع شد. ايندفعه اوخيلي کم خنديد اما من بهيچوجه نتوانستم جلوي خنده ام را بگيرم
قسمت دوم
ب "بسه د يگه! زود صبحونتو بخور، بابات تو رو ميبره مدرسه براي اسم نويسي!" مادر گفت
خنده ام قطع شد. نميدانستم درجواب حرف مادر چه بگويم. لحظه اي تو فکر رفتم. از بچه هاي مدرسه اي چيزهاي زيادي شنيده بودم.از کتک معلمها،از قلدري بچه هاي بزرگتر،از تمسخرهاي بچه هاي فضول،از مشقهاي زياد نوروزي و تابستاني،از املانويسي که چقدر سخته و و و. سرم را پائين انداختم و با ناراحتي گفتم : من نمي خوام به مدرسه برم
چرا ؟ همه بچه ها که دوست دارند به مدرسه برند؟"مادر با تعجب پرسيد "-به ياد کمال افتادم. از مدرسه متنفر بود. اصلا به مدرسه نميرفت. روزها يا تو نخلستان ده بود يا با بچه هايي که هنوز مدرسه را شروع نکرده بودند در حال بازي بود. سرم را بالا گرفتم که بگويم کمال از رفتن به مدرسه خوشش نمي آيد ناگهان چشمم به دو جفت کفش مشکي و نو که روبرويم گذاشته بود افتاد . موضوع کمال را فراموش کردماينارو براي ما خريدين؟ سوال کردمبهلور لبخندي زد و سرش را به معني "بله" تکان داد. خيلي خوشحال شدم و براي رفتن به مدرسه آنقدر دلگرم شدم که ديگر هيچ اعتراضي نکردم. مادر يک جفت از کفشها را به من داد و جفت ديگر را به برادرم. ذوق زده آنها را پوشيديممادر مدل کفشها چيه؟بهلور سوال کرد-جفتشون از مدل کفش ملي يه. اوجواب داد
اخ جون، هيچکدوم از بچه هاي ده کفش ملي ندارند! ازشدت خوشحالي اين لغات بر زبانم جاري شد. حالا براي مدرسه رفتن عجله داشتم. مادر زود صابون و ماشين ريش تراشي بابا را آورد و موهاي دوتايمان را از ته تيغ زد .بعد سه تائي، من و بهلور و بابا روانه مدرسه شديم. به جوي آبي رسيديم.جوي آب دقيقا از روبروي در ورودي مدرسه ميگذشت.اول بهلور از روي آن پريد. نوبت من رسيد. چند دفعه سعي کردم ولي بيفايده بود. اخر با کمک پدر از روي آن پريدم.وارد مدرسه شديم و مستقيم سمت دفتر رفتيم. بعد از اسم نويسي , پدر به خانه بازگشت ولي مدير از ما خواست که داخل مدرسه بمانيم. بهلور امسال کلاس سوم را شروع ميکرد. او در مدرسه بچه هاي زيادي را مي شناخت. اما من اولين سالم بود و همه چيز برايم تازه بود. خيلي شلوغ بود. هيچ وقت اينقدر بچه يک جا نديده بودم. کله هاي خيلي مانند کله من و بهلور تراشيده بود. کم کم همگي سر کلاسهايشان رفتند. بهلور کلاس بچه هاي کلاس اول را به من نشان داد. وارد کلاس شدم و روي يکي از نيمکتهاي رديف اول نشستم. تو کلاس پسر همسايه , يوسف را ديدم. بغير از يک نفر بقيه آرام سر جايشان نشسته بودند. پيش خودم فکر کردم حتما او جز بچه قلدرهاست. با گچ روي تخته سياه کلاس چيزهاي را داشت مينوشت. من چيزي حاليم نمي شد. ناگهان مرد چاق و بلند قدي که" لباس فارسها " را بر تن داشت وارد کلاس شد. اين بايد آقا معلم باشد، پيش خود فکر کردم. همگي از جاي خود بلند شديم . پسره هم گچ را رها کرد و سمت نيمکتش رفت . آقا معلم روي ميز و صندلي که جلوي ميز ما قرار داشت نشست وشروع کرد به فارسي حرف زدن . من زبان فارسي را نه ، مي فهميدم و نه ، مي توانستم حرف بزنم. او آنقدر حرف زد تا زنگ مدرسه بصدا درآمد. با شنيدن صداي زنگ حرفش را قطع کرد واز کلاس بيرون رفت. شاگردان هم همگي ازکلاس خارج و وارد حياط مدرسه شدند. چيزي طول نکشيد که زنگ کلاس زده شد. همه به کلاس برگشتيم. آقا معلم هم با يک کارتن پر از کتاب وارد شد. کتابها را بين بچه ها تقسيم کرد و دوباره شروع کرد به صحبت کردن . اينبارهم صحبت ميکرد وهم چيزهاي را روي تخته مي نوشت. تا مدتي با اين کار مشغول بود. بعد سمت ميز رفت و از روي يک دفتر بزرگ اسم همه بچه ها را يکي يکي خواند و هر يکي با شنيدن اسم خود در جواب فورا دست را بالا ميبرد. ناگهان زنگ خونه شنيده شد. همگي شتابزده کتابهايمان را برداشيم و از مدرسه بيرون آمديم
قسمت سوم
م "محتاج ! محتاج ! صبر کن ! صبر کن ! من اينجام ."به پشت سر نگاهي انداختم ديدم بهلور نفس نفس زنان به طرفم مي آيد ." دويدم که زود بهت برسم تا از جوي آب ردت کنم !" و چنين به حرفش ادامه داد
. به جوي آب رسيديم , از روي آن گذشتيم و مستقيم به طرف خانه رفتيم
در دو روز اول مدرسه کار بخصوصي انجام نداديم. اما از روز سوم درس و مشق حسابي شروع شد. آقا معلم همه حروف الفبا را روي تخته نوشته بود و با انگشت دست چپ روي تک تکشان اشاره ميکرد و با صداي بلند تلفظ ميکرد. اين ساده ترين قسمت از درس بود , چون فقط گوش ميکرديم و بعضي اوقات به دنبالش آ نها را تکرار ميکرديم . همه اين روز تقريبا براي يادگيري حروف الفبا صرف شد. روز چهارم هم مانند هر روز , بعد از دعا و نرمش صبحگاهي به کلاس رفتيم. چيزي طول نکشيد که آقا معلم وارد شد.همگي بعنوان "برپاي " از جايمان بلند شديم و دوباره نشستيم. بعد از گذشت چند دقيقه آقا معلم چيزي گفت و به سمت بچه هاي رديف آخر رفت. فورا تعدادي از بچه ها دفتر مشقشان را باز کردند و روي ميزشان گذاشتند. اول تعجب کردم . بعد کم کم فهميدم که آقا معلم ديروز مشق گفته بوده که بايستي ديشب انجام ميداديم ولي من حرفهايش را نفهميدم. از ترس , کف دستهايم شروع به عرق کردن کرد. مطمئن بودم که کتک مفصلي را خواهم خورد. بزاق دهانم خشک شده بود. چنين بنظر ميآمد که فقط تعداد کمي مشقهايشان را انجام داده بودند. معلم مشقهاي آنها را خط زد و بعد روي صندليش نشست. ظاهرا عصباني بود. ناگهان از يوسف خواست که با دفتر مشقش به وسط کلاس برود. يوسف هم از جايش بلند شد و روبروي بچه ها در وسط کلاس ايستاد. معلم شروع به صحبت کرد. در صحبتهايش مرتبط اسم يوسف شنيده ميشد. معلم دفتر يوسف را برداشت و مشقهاي که او انجام داده بود به ما نشان داد. يوسف تقريبا همه دفترش را با نوشتن حروف الفبا پر کرده بود. هر حرفي را شايد بيشتر از دويست دفعه خوانا نوشته بود. تازه مي فهميدم که آقا معلم دارد از يوسف تعريف مي کند. يوسف تنها پسر خانواده بود و با پدر , مادر ,مادربزرگ " گل خاتون" و دو تا خواهرش زندگي ميکرد. هيچکدامشان سواد خواندن و نوشتن نداشتند. آنها مانند ما فقط يک تکه زمين کشاورزي داشتند و پدرش تمام روزها در آنجا مشغول به کار بود. تعجب کردم که چطور يوسف توانسته بود اين همه مشق را آنهم به اين خواناي بنويسد. معلم بعد از صحبتهايش از يو سف خواست که چند تا از حروف الفبا را بر روي تخته بنويسد. يوسف هم مشتاقانه گچ را برداشت و شروع به نوشتن کرد. او با اين کار يوسف خيلي خوشحال شد و ديگر عصباني بنظر نمي آمد.يوسف کم کم داشت پيش معلم و بچه ها محبوب ميشد. امروز هم بخوبي وبدون تنبيه گذشت. طبق معمول باز بهلور دم در مدرسه منتظر من بود تا به هنگام عبور از جوي آب کمکم کند. از روي آن پريديم. ناگهان متوجه صداي ماشين عيدوک که از شهر برميگشت شديم. خودمانرا سريع به نزديک جاده رسانديم. آرام آرام از کنارمان گذشت و گردوغبار آن هر دومانرا به سرفه کردن انداخت. اما باز هم تا در خانه بدنبال آن دويديم. پاهايم آنقدر عرق کرده بود که داخل کفشهايم خيس شده بود و در موقع راه رفتن جير جير صدا ميدادند. همه روز احساس عجيبي را داشتم. حس ميکردم کمي بيحالم و حالا يک حالت سوزش و خارشت هم در چشمهايم در حال شروع شدن بود
غروب داشت نزديک ميشد. همگي تو حياط خونه روي تگرد(حصير از درخت خرما) در انتظار پدر نشسته بوديم. آفتاب مانند هر غروب از لابلاي برگهاي پر پشت نخلهاي بلند دهمان چشمک ميزد. امروز نور قرمز رنگ آن چشمهايم را اذيت ميکرد. داخل اتاق رفتم و در گوشه اي دراز کشيدم تا خواب بروم. درست و حسابي خوابم نميبرد ، همه اش بين خواب و بيداري بودم . حس کردم درد دارم. چشمهايم بطور کامل باز نميشد. بيشتر از اين تحمل درد کشيدن را نداشتم.مادر را صدا زدم. دور و برم را درست نميديدم. احساس کردم يک نفر وارد اتاق شد عزيزم ! تو حالت خوبه؟ " مادر بود و از من سوال کردنه ، چشمهايم شديد درد ميکنه! جواب دادمنزديکتر آمد , دستش را زير چانه ام گذاشت و صورتم را به طرف بالا گرفت چشاتو باز کن قبلا تلاش کردم , اونا بيشتر از اين باز نميشن ! در جواب صحبتش گفتم از بس که توي گرد و خاکا اينطرف و اونطرف دويدي چشات چرکي شده. صد دفعه بهت گفتم که تو جاده دنبال ماشينا ندو - اما کو گوش شنوا ! حالا پماد چشم از کجا بياريم !" چنين گفت و همزمان چند دفعه چشمهايم را باز و بسته کرد. حالا چشمانم بغير از سوزش احساس سردي هم ميکرد پدر بهلور!" برو خونه لال خاتون , ببين پماد چشم دارن! چشاي محتاج چرک کرده! " با صداي بلند به پدر گفت
قسمت چهارم
لال خاتون مادر يوسف بود و تا خانه آنها يک دقيقه بيشتر فاصله نبود. کم کم داشتم به آه و ناله کردن مي افتادم. بعد از چند دقيقه ناگهان صداي بهلور از توي اتاق شنيده شد " خونه لال خاتون پماد چشم نبود" 0 تا صداي بهلور را شنيدم شروع به کريه کردم, اصلا نميدانم چرا ! من برادرم را خيلي دوست داشتم. از وقتي که به خاطرم مي آيد هميشه با هم بوديم. با هم سوار الاغ ميشديم و به نخلستان ده ميرفتيم. با هم براي بازي ميرفتيم. حتي شب هم روي يک لحاف ميخوابیدیم و حالا هم با همديگه به مدرسه ميريم. من از صدای هواپیما شدیدا وحشت داشته ام. همیشه هر وقت صدای هواپیمائی شنیده ميشد فورا بهلور خودش را کنارم میرساند و مرا به داخل اتاقی و یا جای سرپوشیده ای میبرد.یکروز سوار بر الاغ به طرف خانه در حرکت بودیم که ناگهان صدای هواپیمائی از دور آمد. از ترس بدنم داشت به لرزه می افتاد. بهلور فورا از الاغ پائین پرید و سریع مرا با کچوان(خرجین الاغ) از روی الاغ پائین آورد و مرا روی زمین نشاند و کچوی الاغ را واژگون رویم گذاشت تا بیشتر وحشت نکنم. بهلور بخاطر خوشحالي من دست به هرکاري ميزد. اصلا دوست نداشت که من ناراحت باشم و يا گريه کنم . م "محتاج چي شده?" صداي گل خاتون ، مادر بزرگ يوسف توجه ام را به خود جلب کرد. کنجکاو شدم و حالا بجاي گريه فقط هق هق مي کردم چون ميخواستم بشنوم گل حاتون چه ميگويدچه کفشاي قشنگي! حتما مال محتاج ? " سوال کرد و به داخل اتاق آمدا" اينا ک کف شاي منو و و بهلوره! جف جفت شون ملي ! " هق هق کنان پاسخ دادم. اما او بدون انکه توجهی به حرفم کند موضوع را کلا عوض کرد. کنارم نشست و خواست که روي زمين به پشت دراز بکشم م "محتاج چشات چرکي شده و بايد با آب قليون شسته بشن ! " چنين گفت و پلکانم را بالا کشيد و شروع به چکاندن آب ديروز قليون در چشمانم کرد. با چکيدن اولين قطرات ناخودآگاه جيغ و دادم به هوا رفت. گل خاتون و مادرم شانه هايم را محکم گرفته بودند اما باز هم از سوزش بيحد مثل برق از جايم پريدم . انگار آنان از قبل منتظر این عکس العمل من بودند و بيدرنگ مرا دوباره روي زمين خواباندند. حس کردم دو نفر ديگر به تعداد آنها اضافه شد. يکي پاهايم و ديگري کله ام را نگه داشت. جائي براي تکان خوردن نبود. هر چه حرف رکيک بلد بودم به گل خاتون گفتم. آنها تقريبا يک استکان از آب قليون را در چشمهايم خالي کردند اما باز هم نميگذاشتند که از جايم تکان بخورمچ "چند دقيقه اي همينطور نگه اش داريم تا آب قليون خوب اثر کنه !" گل خاتون گفت اين چند دقيقه برايم مانند چند ساعت بود. بغير از گريه و ناسزا گفتن به گل خاتون کار ديگري را نمي توانستم انجام دهم. انرژئي در بدنم نمانده بود. بدنم کم کم داشت شل ميشد. حس میکردم که داخل چشانم داشت خنک میشد. آنچنان احساس خوبی بود که آن شب تا صبح دوباره چشمهایم را باز نکردم
صبح روز بعد که از خواب بیدار شدم چشمهایم تقریبا خوب شده بود.کمی حالت بادکردگی داشت ولی اصلا درد نمیکرد. از رختخوابم بلند شدم و گشتی در خانه زدم دیدم غیر از مادر کس دیگری نیست
مادر! بهلور کجاست؟ پرسیدم
م "مدرسه! خیلی منتظر ماند. بیدار نشدی آخرش رفتش!" جواب داد. "امروز بیرون نرو .همین جا تو خونه بمون تا چشات خوب بشه!" ادامه داد
طرفای ظهر بهلور به خانه آمد. او هم تمام روز را توی خانه ماند. معمولا بعضی اوقات شبها ما خونه یوسف میرفتیم تا خواهر بزرگش برایمان اسپانک(داستانهای قدیمی بلوچی) تعریف کند. چون امروز جائی نرفته بودیم و فردا هم جمعه بود شب خونه یوسف رفتیم. خواهر یوسف تا نیمه شب برایمان کلی اسپانک گفت اما یوسف تمام وقت را در گوشه ای از اتاق با مشق نوشتن گذراند .اصلا کنار ما نیآمد
فردا جمعه اولین روز تعطیلی بود.صبح زود هر دو با شنیدن صدای ماشین عیدوک از خواب بیدار شدیم. مادر امروز هم نگذاشت که برای بازی به بیرون بروم. درعوض برای چیدن خرما به نخلستان رفتیم . پس از بازگشت و خوردن ناهار او مرا برای حمام کردن به "جانشو" یا حمام زنانه ده که یک اتاق بدون سقف بود و جوی آب ده از وسط آن میگذشت برد
چنین حس کردم که روز خیلی سریع گذشت و چون فردا به مدرسه میرفتیم فورا بعد از خوردن شام به رختخواب که در حیاط خونه پهن بود رفتیم. هوا شدیدا گرم و پر از پشه بود. صبح روز بعد با صدای مادر از خواب بیدار شدیم. بدن و لباسهایم خیس عرق بودند. زود صبحانه را که چای شیرین با نان گردگ بود خوردیم و آرام آرام بسوی مدرسه راه افتادیم. وقتی به جوی آب درب مدرسه مان رسیدیم بدون آنکه از بهلور سوال کنم , کمک کرد و از روی آن گذراند . ناگهان لحظه ای به این فکر افتادم که اگر بهلور نبود چطور به مدرسه میآمدم. خلاصه تا به داخل حیاط رسیدیم , زنگ مدرسه بصدا درآمد و ما هم مستقیم بسمت جایگاه مراسم صبحگاهی رفتیم. مراسم با خواندن قرآن , دعا صبگاهی و غیره شروع و خلاصه با نظافت و نرمش صبگاهی پایان یافت و بعد از آن همه به کلاسهایمان رفتیم
جای تعجب بود , امروز اکثر بچه ها بجز یوسف ساکت سر جایشان نشسته بودند. یوسف یک قلم و یک تکه کاغذ در دست داشت و وسط کلاس مانند آقا معلم مرتب قدم میزد
یا" او مبصر کلاسه ! هر کی شلوغ کنه اسمشو مینویسه !ا" بغلدستییم یواشکی تو گوشم با حالت پچ پچ گفت. میخواست بحرفش ادامه دهد اما یکدفعه معلم وارد شد. "برپای" کردیم و دوباره سر جایمان نشستیم
این بار قبل از آنکه معلم چیزی بگوید هر یکی دفتر مشقش را آماده جلو گذاشته بود . من چون مریض بودم هیچ مشقی را انجام نداده بودم. میدانستم که معلم از مریضی ام مطلع بوده اما باز هم میترسیدم. معلم مانند دفعات گذشته از آخر کلاس شروع به خط زدن کرد تا به میز ما رسید. به دفترهای بچه های میزمان نگاهی انداخت و بدون آنکه حرفی بزند بطرف میز بعدی رفت. کارش که تمام شد روی صندلیش نشست و شروع به صحبت کرد. معلم مهربانی بنظر میرسید. پیش خودم فکر کردم پس آن همه حرف که میگفتند توی مدرسه با خطکش کتک میزنند و خودکار لای انگشتان میدهند و کلاغ پر مجبور میکنند چی شد ! توی همین فکرها بودم ناگهان دیدم که یوسف از جایش بلند شد و وسط کلاس درس روبرویمان ایستاد!د
قسمت پنجم
ی" یک شعر برای آقا معلم!" گفت و شروع به خواندن کرد
ک "کیه سر بانان ما دریپ دریپ میکنه ؟
دواران ما را پر دنز و دوت میکنه! ه
چمان ما را کور میکنه ! هه
حتکان ما را سور میکنه ! ه
جهل آ مجن انکه سرلگتک آ
بیا بحور گون ما نان حتک
ه" شعر تمام شد! " گفت و بلافاصله طرف جایش رفت. معلم هم فورا شروع کرد به کف زدن و خندیدن و با صحبت و اشاره از ما خواست که یک کف محکم برای یوسف بزنیم.چنین معلوم بود که آقا معلم خیلی از شعر یوسف خوشش آمده بود. تعجب کردم که فارسی یوسف چقدر خوبه .حتی میتواند شعر هم بگوید.
. او هم مبصر بود و هم ممتاز کلاس و حالا داشت محبوب هم میشدهوای داخل کلاس مانند هوای بیرون آنقدر گرم بود که پاهایم داخل کفش خیس عرق شده بودند. جرات نمیکردم آنها را تکان بدهم چون میدانستم فورا به جیر جیر کردن می افتند . هر دو پنجره کلاس باز بودند. معلم که روی صندلی بغل یکی از پنجرهها نشسته بود بلند شد و سمت در رفت و آنرا هم باز گذاشت. مثل اینکه بدنبال چیزی میگشت. سمت میز ما آمد و درست بغل آن ایستاد و به زیر میز خیره شد. متوجه شدم که به کفشهایم نگاه میکند. خوشحال شدم . دولا شد و سرش را سمت پائین میز گرفت و بدون هیچ معطلی فورا دوباره راست شد. مثل آنکه بوی بسیار بدی به مشامش رسیده باشد دستش را جلوی بینیی اش گرفته بود و همزمان که عقب عقب میرفت با دست دیگر اشاره میکرد که سریع از کلاس خارج شوم. سکوت همه جا را فرا گرفت . حسابی ترسیدم . پیشانی و کف دستهایم شروع به عرق کردن نمودند. فکر کردم شاید آقا معلم منظورش من نیست و از جایم تکان نخوردم. ناگهان دستش را طرفم دراز کرد و با صدای بلند گفت: احمق با تو ام ! گم شو برو بیرون ! بوی گالشات کلاسو به گند کشید ه ! ه با این حرکت معلم بغضم گرفت. اشک در چشانم جمع شد. از ترس فک و لبا نم میلرزیدند و از شدت لرزش دندانهای فک بالا و پائین بهم میخوردند. کتابهایم را برداشتم و از پشت میز بیرون آمدم . تا راه افتادم صدای جیر جیر کفشها بلند شد. فورا چند تا از بچه ها شروع به خندیدن و فیس فیس کردن کردند. واقعا خجالتزده شدم. با خودم فکر کردم که به اندازه کافی خورد شدم حالا باید سعی کنم به هر طریق که شده جلوی شاگردان گریه نکنم. زود از کلاس و محیط مدرسه خارج شدم. به این فکر افتادم که پدر و مادرم مرا گول زده اند و برای بهلور کفش ملی و برای من بعنوان کفش ملی کفش گالش پلاستیکی خریده اند. بیشتر از این نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم. دور و اطراف کسی نبود. نزدیک جوی آب زیر یکی از درختان خرما نشستم و تا توانستم گریه کردم نگاهی به آسمان انداختم دیدم تقریبا همه جای آن پوشیده از ابرهای سیاه بود. از اسپانکهای خواهر یوسف یادگرفته بودم که ابرهای سیاه همیشه با خودشان اتفاقات بد همراه دارند. کمی نگران شدم. صورت و اشکهایم را با استینهای پیراهنم پاک کردم و سریع خودم را بهمان قسمت از جوی آب که هر روز با بهلور از روی آن میپریدیم رساندم. نگاهی به کف آب انداختم , زیاد گود بنظر نمی آمد ولی باز هم میترسیدم. کتابها را محکم روی سینه گرفتم و آرام آرام به لبه آب نزدیک رفتم. چند لحظه همینطور لب آب منتظر ماندم. نه جرات پریدن داشتم و نه جرات برگشتن به مدرسه. در همین حین باران قطره قطره شروع به باریدن کرد. فکر کردم حالا هیچ راهی نیست. اگر نپرم همینجا زیر باران کتاب و لباسهایم خیس خواهند شد. چند قدم به عقب رفتم و ایستاده در جا شروع به تکان دادن پاها و عمیق نفس کشیدن کردم.کتابها را روی سینه محکمتر فشردم و با قدمهای بلند دوان دوان به سمت جوی آب راه افتادم . تا به لبه آن رسیدم پای چپم را بلند و با پای راست تا توانستم به زمین فشار آوردم و خودم را به آن سمت پرت کردم. خیلی خوشحال شدم. با خودم فکر کردم که به آن سختی نبود که من فکر میکردم. دور و اطرف را نگاه کردم که چیزی جای نگذاشته باشم . ناگهان در چند متری چشمم به لنگ کفشی در زیر آب افتاد که آب آنرا غلت زنان سریع با خودش میبرد. پاهایم را نگاه کردم متوجه شدم که یک لنگ کفشم نیست. بدون کوچکترین مکثی کتابها را پائین گذاشته و با سرعت تمام بدنبال آن دویدم. کمی جلوتر جوی آب پوشیده از علفهای بلند و بوته های خاردار بود و آب از لابلای آنها میگذشت و بعد , از آنطرف وارد باغهای حصاردار مردم میشد. بدو بدو زود خودم را به کفشم رساندم اما فقط این کافی نبود. بایستی توی آب جلوی آن میپریدم. میدونستم از عهده آن بر نمی آیم و حتی یک بار هم تلاش نکردم تا هر دو به بوته های پرپشت و خاردار رسیدیم. حالا بیشتر از این نمی توانستم به جلو بروم. در جا ساکت ایستاده و غمگیننانه به آن که غلتزنان به زیر خار و خاشاک کشیده میشد مینگریستم. انگار نمیخواست از پیشم برود. مرتب دور خودش میچرخید و پشت شاخه ها و برگها قایم میشد. بیشتر ناراحت شدم. تو ذهنم آمد که آنها از مدل ملی نیستندچرا ناراحت باشم.. اما باز یادم آمد که خیلی از بچه ها حتی همین مدل پلاستیکی را هم ندارند و با دمپا ئی به مدرسه میروند. شدید غرق در این افکار بودم که ناگهان باران تندی همراه با رعد و برق شروع به باریدن کرد. شدت آن طوری بود که دیگر کف آب جوی و کفش معلوم نبود . حسابی لباسها و بدنم خیس و همه گودیها و چاله ها هم از آب پر شده بودند. نمیتوانستم بدوم. آرام آرام به سمت کتابهایم رفتم. ولی از آنها خبری نبود. حال و حوصله جستجو ی آنها را نداشتم. مستقیم با یک لنگ کفش سمت خانه رفتم. وارد حیاط خونه شدم . درهای هر دو اتاق از بیرون بسته بودند. فهمیدم کسی خانه نیست. شدت باران کمتر شده بود ولی هنوز میبارید. داخل کپرمان منتظر ماندم تا مادرم آمد. او با عجله به داخل اتاق رفت. تعجب کردم چون هرگز مادرم را به این عجله ای ندیده بودم. شتابان سمت اتاق رفتم. صدای نالان بهلور از اتاق میآمد. وارد اتاق شدم. دیدم که برادرم خوابیده و ناله ناله کنان در زیر پتو میلرزد. بی نهایت ناراحت شدم. نمیتوانستم حرف بزنم. ساکت بغلش نشستم
بهلور جون مریضه! مادرم که گوشه اتاق مشغول انجام کاری بود گفت
ادامه دارد

نیروهای انتظامی رژیم سه جوان بلوچ را در شهرستان نیکشهر کشتند
رژیم خونخوار اسلامی حتی در ماه مبارک رمضان هم , از نسل کشی و کشتار در بلوچستان دست بر نمیدارد و باز خون سه جوان دیگر از جوانان بلوچ توسط نیروهای انتظامی آن ریخته شد. همچنین در هفته گذشته دستگاه قضایی رژیم هفت نفر را با اسامی عبدالعلی بلوچ , محمد شیبک , شاه محمد بارکزهی , نادر ریگی , علی کریمی , غلام کوهکن و خدامراد لشکرزاده را در این منطقه بعنوان قاچاقچی مواد مخدر اعدام نمود

بانوکانی توار : آوای زنان

مرگ زبانها و پیامد ها
نسخه ای خواندنی برای مادران و پدران نسل جدید بلوچ
اخیرا در بعضی از خانواده های بلوچ و به قول معروف امروزی !شاهد مرگ زبان بلوچی که در واقع هویت ملی بلوچ می باشد هستیم متاسفانه بعضی خانواده ها به جای صحبت به زبان مادری با فرزندان خود به اشتباه زبان دیگری را جایگزین کرده اند که اگر به همین صورت پیش روند دیگر به جز نام بلوچ چیزی ازهویت و اصالتش برای نسل های دیگر باقی نمی گزارند کاش بدانید که بلوچ با زبان که در واقع هویت و اصالت ملتش است زنده می ماند
بلوچی منی و تئی شهدین زبان انت بلوچی اصل پرهنگ و دوام انت بلوچان گون بلوچی آشکار انت بلوچان بی بلوچی زیان و گار انت!!
از قرن نوزدهم میلادی به این سوی دانشمندان علوم اجتماعی به ویژه زبانشناسان غالبا زبان را (ارگانسیم) یا موجودی زنده می دانند که پس از زایش و پشت سر گذاشتندوران طفولیت به رشد و بالندگی میرسد و ممکن است که بنا به دلایلی یا در روندی از زوال تدریجی رو به خاموشی رود و زبان دیگری جانشین آن شود .از این فرایند با عنوان (تعویض)یا(تغییرزبان) یاد می شود تغییر زبان حالتی است که افراد جامعه ای دوزبانه یا چند زبانه از زبان بومی خود به نفع دیگری دست بکشند .که گاه از آن به عنوان مرگ زبان یاد می شود اصطلاح مرگ زبان به ویژه زمانی به کار میرود که اعضای آن جامعه زبانی تنها گویشگران آن زبان در دنیا باشند .بدیهی است که مرگ هر زبان با مرگ اخرین گویشگر ان زبان محقق می شود زبانشناسان اصطلاحات دیگری برای این پدیده ذکر می کنند که از جمله آنها
می توان به حذف( زبان)و (انقراض)اشاره کرد

Tuesday, September 26, 2006

آقا شهریاری نماینده متعصب دولت در زاهدان که دارای ایده ای فارسیسم و شیعیسم افراطی است و همیشه سعی داشته چهره ای زشت و نادرست از ملت شریف بلوچ در پیش سردمداران رژیم استبدادی به تصویر کشد
کشد اما متاسفانه یا خوشبختانه با ظهور حرکت مبارزاتی جندالله و انجام چند عملیات موفقیت آمیز و تاثیر عمیق آن بر ملت ستمدیده بلوچ اهداف آقای شهریاری و امثالش به خطر افتاد و الان دست گدائی پیش سرداران بلوچ دراز کرده و برای جلوگیری از فعالیتهای حرکت زبان التماس و زاری گشوده و در این راستا چند روز پیش همایش سران قبائل و طوائف استان برگذار کرده و خود آقای شهریاری سخنانی بر زبان آوردند که همه میدانند حقائق عکس سخنان ایشان میباشد و بنده آن واقعیتها را بیان میکنم:
آقای شهریاری نماینده دولت نه مردم در همایش سران قبائل و طوائف استان از وحدت و همدلی مردم مسئولان و نخبگان فرهنگی به عنوان مهمترین عامل بهره وری و رشد استان نام برد!!!اما واقعیت به نظر شهریاری چنین است :وحدت و همدلی مردم و مسئولان و نخبگان فرهنگی مهمترین عامل بهره وری و رشد سیستانیها در استان است
وي افزود: متاسفانه برخي عوامل استكبار با ترفندهاي مختلف سعي دارند چهره استان را منفي و عقب افتاده جلوه دهند!!!
و اما حقیقت : متاسفانه برخی عوامل استبداد مانند شهریاری سعی داشته و دارند چهره استان را منفی و عقب افتاده جلوه دهند.
نماينده مردم زاهدان در مجلس گفت: طوايف و قبايل مختلف استان بايد با اتحاد و همبستگي، حركتهاي ضد اسلامي برخي عناصر استكبار را خنثي كنند.
ولی باید چنین میگفت: طوائف و قبائل مختلف استان باید با اتحاد و همبستگی حرکتهای اسلامی عبدالمالک که بزرگترین مانع در نابودی ملت بلوچ میباشد را خنثی کنند.
شهرياري همچنين نقش مردم شيعه و سني استان در دفاع و حراست از دستاوردهاي انقلاب را مضاعف عنوان كرد.
اما حقیقت :شهریاری همچنین نقش مردم شیعه و سنی استان را در دفاع و حراست از دستاوردهای انقلاب و درقبال آن سرکوب ملت بلوچ و سنی را دلیل مضاعف ظهور مبارزات عنوان کرد.

وي بيان كرد: راه‌اندازي قرارگاه عملياتي حضرت رسول اكرم(ص) در استان عاملي مهم در ارتقاي امنيت و آسايش عمومي مردم بوده است!!!!!!!
اما واقعیت: راه اندازی قرار گاه عملیاتی حضرت رسول اکرم (ص) در استان عاملی مهم در کشتار و ایجاد ترس و وحشت در بین مردم بوده است.

وي گفت: تلاش بر اين است تا ضمن برقراري امنيت، از مرز به عنوان فرصت براي تامين معاش و معيشت مردم استفاده شود!!!!!!
اما هدف اصلی: تلاش بر این است تا ضمن برقراری امنیت با برداشتن ملت بلوچ و سرکوب آنان از مرز به عنوان فرصت برای تامین معاش و معیشت سیستانیها استفاده شود.
این بود سخنان شهریاری و فرقش با واقعیتها اما آقای شهریاری که با تکیه بر قدرت اربابان فاشیستش بر ملت بلوچ میتازد بداند امروز دیگر آن روز نیست که زور میگفتند و هر چه دلشان میخواست با ملت مظلوم بلوچ میکردند امروز ملت بلوچ و بویژه جوانانش بیدار شده و خود را دریافتند و دیر یا زود که آن دیر هم دیر نیست ملت بلوچ درس عبرتناکی به ایشان خواهد داد و در دادگاه عدالت بلوچستان امثال شهریاری و اربابانش محاکمه و به سزای اعمال ننگین خود رسیده و در زباله دان تاریخ ریخته خواهند شد و ملت بلوچ خود تعیین کننده سرنوشت خود خواهند بود به امید آن روز
www.delavar32.blogfa.com

Monday, September 25, 2006

سرادان روستایی است از روستاهای بلوچستان ایرا روستا در 25کیلومتری شرق شهرستان ایرانشهر قرار دارد بهتر بودن این روستا متعلق به مردم روستا است و میگویید از چه نظر بهترین است؟ آره از نظر لطف و صفا و مهربانی در حقیقت این روستا یک روستای خشک و کم آب است که شروع سد سرادان باعث شد نخیلات و مزارع از بین برود. چون قنات های سرادان را بتون کردند تا به سد خسارت وارد نشود حال مردم سرادن از لحاظ کم آبی در بدترین موقعیت مکانی و زمانی قرار دارند اما از لحاظ صفا و صمیمیت هنوز سرادان بهترین روستای دنیاست.!

سرادانی ها از دریافت کانالهای تلویزیونی بی بهره اند .
مردم سرایدان با صرف هزینه های هنگفت به خرید آنتن های قوی همچون خفاشی و ...می پردازند و این نوع آنتنها را بر روی کوهها نصب می کنند و این قضیه می طلبد تا آنها از سیمهای خیلی بلند و با متراژ زیاد استفاده کنند که حتی بلندی سیمها به ۲۰۰متر میرسد .حال باید گفت مردم سرایدان چه گناهی مرتکب شده اند که نتوانند از برنامه های تلویزیون استفاده کنند در حالی که مردم شهرها و روستاهای دیگر از چندین شبکه کشور و شبکه های محلی نیز استفاده می کنند و حتی بعضی از آنها از شبکه های ماهواره ای و اینترنت بهره می برند از مسئولین تقاضا داریم به این معضل رسیدگی کنند این مشکل را در زمان سفر رئیس جمهور(احمدی نژاد) طی نامه ای به وی ابلاغ کردیم اما تا حال هیچگونه راهکاری پیشنهاد نگردیده و هیچگونه مشکلی از مشکلات این روستا مرتفع نشده است

اعدام يک تن ديگر توسط رژیم اسلامي در زندان زاهدان
رژیم ضدبشری جمهوری اسلامی یک جوان دیگر را با برچسب "مشاركت در حمل و نگهداري مواد مخدر از نوع هروئين" در محوطه زندان زاهدان بدار آویخت. رژيم در اين پنج ماه آخر به جنگ پايان ناپذير خود عليه مردم بيدفاع بلوچ شدت بخشيده و بيشتر از صد و هشتاد جوان بلوچ را با بر چسبهاي چون " قاچاقچي ، شرور ، قاتل ،...اعدام و يا در کوچه و خيابانهاي شهرهاي مختلف استان به قتل رسانيده است سایت خبری رژیم" ايسنا" اين جوان اعدام شده را " خدامراد-ل فرزند نظر " معرفي ميکند و در مورد اين خبر چنین مينويسد: به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) منطقه سيستان و بلوچستان به موجب حكم صادره از سوي دادگاه انقلاب اسلامي زاهدان ، خدامراد-ل فرزند نظر ، باتهام مشاركت در حمل و نگهداري مواد مخدر از نوع هروئين به اعدام محكوم ، كه حكم صادره پس از تائيد توسط مراجع عالي قضائي در محوطه زندان زاهدان اجراء گرديد
گزارش : راديو بلوچي اف ام
1385/7/3
--------------------------------------------------------------------------

Sunday, September 24, 2006


جار

بلوچستان ء راجی زرمبش، استکهلمء کمیٹے ء گپ و ترانی دیوانے2006-10-01 مان ریسنه برجم داریت.
بلوچستان ء راجی زرمبش، استکهلمء کمیٹے چه سجئین بلوچ راجا دزبندی کنت که مان اے گپ و ترانی دیوانا بهر بزورانت و هنچوش وتی درین پیشنهاد و هیالانء بلوچستان و زرمبشء باروا درشان بکن انت


بلوچستانء راجی زرمبش( استکهلم کمیٹی)

روچ : یکشنبه 1 اکتبر 2006
ساهت: 4 بیگاه
جاه :
Rissne Odalv 30


بلوچستان راجی زرمبش جلسه عمومی
سازمان بلوچستان راجی زرمبش روز یکشنبه یکم اکتبر جلسه ای عمومی با شرکت واجه اسماعیل امیری دراستکهلم برگزار می نماید.
از کلیه علاقمندان به مسائل بلوچستان دعوت می نمائیم که در این نشست شرکت نمایند.
تاریخ : یکشنبه یکم اکتبر 2006
ساعت: 4 تا 6 بیگاه
Rissne Odalv 30 آدرس:
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------





ای بلوچ
بشنو از من
که وطن مادر تست
غیرت تست
عزت تست
جایگه نشو و نما
پایگه حرمت تست
تو ندانی؟
تو نبینی؟
که چسان
با یورش پست و خسان
وطنت
تا به چه حد
غارت و ویران شده است
از سستی تو
از پستی تو
دشمن دیو صفت
مست و رجز خوان شده است
تو چسان فرزندی
چرا اینهمه در بندی
نرود در سر تو
تا بقیامت پندی
خیر،برخیزوبپاخیز
بکن نیت جنگ
با تیر و تفنگ
مردانه بجنگ
صحنه بکن تنگ
بر دشمن بی ننگ
با خون کثیفش
همه جا کن رنگ
تا نگوید تو خری
ازهمه جا بیخبری
اخته و بیخطری
رانده و دربدری
مانده و خاک بسری
ای بلوچ
تا زنده ای مردانه بزی
گاه مردن هم
مردانه بمیر
ترک کن روبهی و یاد بگیر
زندگی
از عبدالمالک شیر
شعر: از محمد آرمیان
www.delavar32.blogfa.com

Saturday, September 23, 2006

ناصرریگی
وظیفه خطیر نسل جوان وفرهیخته بلوچ
بلوچ ملتی باپیشینه تاریخی وقدمتی کهن ومنحصر بهفرد وتمدنی عظیم وبا شکوه با قدمتی بیش از ۵۰هزار ساله دارای
افسانه واساطیر خاص خود وفرهنگ غنی متا سفانه آنطور که باید شناخته شود شناخته نشده اما اگرشناخته شده است متاسفانه به دلایلی عنوان نشده است چرا که عده ای خواسته یا ناخواسته از روی تعصب ویا احساسات ویا خصومت شخصی ومسایل روز سیاسی وبحرانهای منطقه نسبت به این قوم کتاب ومطالبی نوشته ویا فیلمی ساخته اند که فاقد هر گونه استناد علمی می باشد آنچنان این مسایل زجر آور وتکان دهنده است که نمی توان تحمل کرد اما چه می توان کرد تنها انتقاد وپاسخ منطقی ودفاع مظلومانه با قلمهای مثبت ومهرورزانه ودوستانه .بله هرچه بود ماند همین وبس که هر چه می بینیم نشانه تخریب وتضعیف این ملت را باقلمهای مسموم وزهرآلود که بوی کینه ونفرت ونفاق از آن بی داد می کند .نویسندگان ومتفکران زیادی مطالب نوشتند وبسیاری به حرفه نویسندگی پایبند وبه اصول آن مقید نبوده اند وگاهی عده ای ناخواسته مرتکب این خیانت می شوند درکنار این مسایل فرزندان بلوچ هر چه تلاش کرده اند نتوانستند از حق وشرافت خود دفاع کنند آن هم فقط به چندین دلیل که بعدا ذکر خواهد شد.(این حقیر هر گز قصد احانت به هیچ متفکر واندیشمندی ندارم فقط درددلی با همخونان خودم .) ژنرال دابر از فرماندهان انگلیسی دوران شرکتهای هند شرقی بیشترین قسمت کتاب خاطرات خود را به ملت بلوچ اختصاص داده بود که حقیقتا از این افسر انگلیسی تقدیر باید کرد ولی من در کنا این تقدیر انتقادی به دور از تعصب واحساسات وواقع بینانه می کنم ،متاسفانه بسیاری از مطالب تاریخی ووقایع ثبت نشده است که توسط زنرال نادیده گرفته شده است چرا که نوشته به نفع ارتش واربابان خودش نوشته زیرا او از طرف کشورش برای استعمار این ملت ماموریت یافته بود وباید وقایع نادیده گرفته می شد که نشانه دفاع از هویت انگلیسی وارزشهای ملت بریتانیای کبیر وارتش زیرا اگر شکستهای ارتش بریتانیا وحوادث نوشته می شد ملت بریتانیا وجهان در آن برهه از زمان از ارتش وسیاستمداران انتقاد خواهند کرد وزیر سوال خواهند برد ژنرال در دام احساسات وفشارهای سیاسی وتعصبی قرار گرفته وحقیقت را کتمان نموده است گاهی آنقدر قلوگویی کرده که نبرد سربازان انگلیسی با ملت بلوچ در میرجاوه وکوهستانهای تمین وخاش رافراموش،ونبرد قلعه خاش وسراوان را نادیده گرفته گویا هیچ اتفافی نیفتاده است.بله تاریخ را می شود تحریف کرد ولی شواهد تاریخی را هرگز نمی توان کتمان کرد به هر حال ژنرال دابر کار بزرگی انجام دادنند که نباید از حق گذشت از دابر بگذریم به ایرج افشار ومحمود همت مطالب وکتابهای در باب تاریخ بلوچستان وجامعه شناختی تحقیق وپژوهش نموده اند که جوابگوی نیاز امروزنسل بلوچ را برآورده نمی کند زیرا تحقیقات این بزرگان هم تحت تاثر مسایل سیاسی وموارد دیگر شده است که حقیقتهای را فراموش کرده اند وبسیاری از شواهد باید دوباره بازبینی ومورد مطالعه قرارگیرد تا ابهامات رفع شود این فقط در سایه تفکر واندیشه فرزندان بلوچ که با یاری یکدیگر دور از هر گونه تعصب واحساسات می تواند انجام گیرد میسر خواهد شد فرزندان متفکرودانشمندبلوچ دکتر عظیم شه بخش (کتاب دادشاه)وزنده یاداستادیادگاری درزمینه فرهنگ،تاریخ وشعروموسقی ،استادایوبی در زمینه زبان وادبیات و....قدمهای ارزنده ای برداشتند که بی شک کا ارزشمند وقابل تقدیر است اما این تنها وظیفه گروه خاص نیست بلکه عزم ملی اقشار مختلف را مخواهد . درکنارکتابهای که نوشته شده است فیلمهای سینمای وهنری در دوران محمد رضا شاه پهلوی ودوران جمهوری اسلامی ساخته شده است که متاسفانه جنبه سیاسی واقتصادی وتجاری آن مورد توجه بوده وگاهی تهمتهای ناثواب وغیر مسولانه ای واردشده است منظور این حقیر این نیست که لباس تقدس برای جامعه بلوچستان وبلوچ بسازم ونگاه انتقادی وحقیقی را نادیده بگیرم وباعث جلوگیری ازبیان حقیقت بشوم بلکه منظورم از تهمتا وحرفهای بی هوده ای که چهر ه ای زشت وپلید در جامعه معرفی شد ه است می باشد. این فیلمها هر گز واقعیت را عنوان نکرده وگاهی متاسفانه باعث شده است که نامی زشت وتروریسم وقاچاق چی و به ملت مظلوم بلوچ وتهمتهای غیر اخلاقی وارزشی وغیر مسولانه بچسپانند که حکایت از مسایل پشت پرده می کند در این بره از زمان باید کلیه افراد جامعع احساس مسولیت ووظیفه ملی خود بدانند تا حقیقت را عنوان کنندوقدمهای در جهت فرهنگ زبان وادبیات وشعروموسقی وهنری ،علمی،سیاسی واجتماعی ومطالعات وپژوهش ملی می خواهد تا نسل آینده وفرزندانمان ازفرهنگ وتاریخ وزبان خود بیگانه نباشند وبا افتخار در مورد ما صحبت کنند لازمه این کار تمامی افراد جامعه وقشرهای مختلف باید همکاری صمیمانه داشته باشند وچندین مورد را مورد توجه قرار دهند اول حمایت محققین وهنرمندان ودانشجویان در تمامی مقاطع به خصوص مقطع دکترا وفوق لیسانس که پایان نامه آنها در زمینه بلوچ وبلوچستان ومسایل علمی وسیاسی وهنری منطقه .کمکهای مالی وعلمی وتشویق که با تاسیس صندوق مالی می توان موفق شد دوم تشویق فرزندان بلوچ جهت ادامه تحصیل قرار دادن امکانات و تکنولوژی جدید .سوم تاسیس روزنامه وشبکه های خصوصی تلویزیون ورادیوجهت ارتباط با بلوچهای پاکستان،افغانستان،ترکمنستان عمان بحرین تانزانیا وامارات ... سوم ایجاد وتشکیل سیمنار جشنواره ومتینگهای مختلف وشبهای شعر وتشویق هنرمندان در بالابردن سطح آگاهی جوانان به وسیله جشنوار نوشتن فیلم وتیاتر وایجاد مسابقات ورزشی غیره استفاده از نامهای اصیل بلوچ در اماکن عمومی وخیابانها و..وگذاشتن نام فرزندان خود .هر گونه اهانت وانتقاد از گذشتگان به هر عنوانی انجام نگیرد زیرا فتنه انگیز می باشد واحترام به تمامی قومیتها وعقیده وتفکرات آزادی بیان .ایجاد بنیادی جهت حفظ ارزشها وتقدیر از نخبه گان وفرهیخته بلوچ وارج گذاشتن به کار آنه تا انگیزه ای برای نسل جوان ونامگذاری روزهای از سال به نام بزرگان .وحدت ملی بین تمامی بلوچها جهان وتشکیل انجمنی جهت دفاع از حقوق شهروندان بلوچ در تمامی دنیا . راهی برای دست یابی وحدت ملی وجلوگیری از پدیده شوم تفرقه انگیزی ومبارزه با این معظل اجتماعی .احترام به تمامی شخصیتهای اجتماعی وسیاسی .مذهبی .مبارزه با هرگونه تبعیض قومی وقبیله ای هر بلوچ شهروند بلوچ است وهیچ قوم وقبیله نسبت به قوم دیگر ارجعیت ندارد وتمتمی بلوچها بلوچ هستند .حفظ ارزشهای فرهنگی به خصوص زبان و.پوشش بومی که انگیزه ای برای جلوگیری از این که لباس وپوش ملی بلوچ به فراموشی سپرده نشود ودفاع از ارزشهای حقیقی . رعایت حقوق دختران وزنان وعدم هرگونه تبعیض زیرا زنان هستند که تربیت وپرورش دهنده حقیقی نسل آینده را به عهد دارنند واحترام به آزادی آنها. امیداست که به دور از هرگونه تعصب
واحساسات قدمهای مثبتی برداریم .با تجدیدتحیت.


ثروتی ماندگار اما
موضوع:
يکشنبه پانزدهم مرداد 1385 20:20
ثروت
خرما به عنوان یک میوه ویژه همواره مورد توجه بوده است خداوند بارها در قران مجید از درخت نخل و خرما یاد کرده است و پیامبر اسلام نیز روایات زیادی در خصوص خرما و خواص و فواید زیاد آن بیان فرموده اند. همچنین امروزه خرما مورد توجه متخصصین امور تغذیه و دیگر رشته های بوده و میباشد امروزه خرما و مواد بدست اماده از آن به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم در صنایع مختلف نظیر مواد غذایی و آشامیدنی و صنعتی و پزشکی کاربرد دارند. سرشار بودن خرما از مواد عالی قندی و ویتامینهای بلقوه و دیگر مواد مورد نیاز بدن این محصول را به عنوان یک مکمل غذایی و یا یک غذای کامل بیان مینماید.
بلوچستان یکی از رویشگاه های طبیعی درخت نخل و خرما میباشد تا جایی که حتی میتوان بوته های نخل وحشی را در جای جای این منطقه یافت. خرما در بلوچستان در گذشته به عنوان قسمتی از غذای روزانه مردم محسوب میشده. خرما دیدگاهی مقدس در میان مردم بلوچ دارد و از آن به عنوان یکی از نعمتهای خواص خداوند یاد میکنند.وجود نخلستانهای وسیع خرما در جای جای بلوچستان از جمله ایرانشهر سراوان و نیکشهر و ایراندگان دلیل این سخن میباشد.خرمای رویش یافته در بلوچستان همواره به عنوان بهترین خرمای جهان معرفی گردیده است اما.... متخصصین فائو در یکی از بازدیدهای خود از نخلستانهای سراوان بعد از مشاهده خرمای مضافتیی که در نخلستانهای این شهر بعمل امده بود تعجب فراوان خود را اینگونه بیان داشتند که فکر نمیکردیم در جایی مانند بلوچستان که از لحاظ منابع آبی خیلی ضعیف میباشد خرمایی به این زیبایی و به این خوشمزگی و طراوت بعمل اید . اکه باید ذکر نمایم خرمای مضافتی بلوچستان از نظر وزن و طراوت و وجود مواد عالی غذایی از دیگر خرماهای موجود در ایران رتبه ای بالاتری را به خود اختصاص داده است. که همین امر موجب انتخاب خرمای مضافتی بلوچستان به عنوان بهترین خرمای موجود در جهان میباشد . بازدید کنندگان فائو چنان در بحت و حیرت بودند که چگونه است که این محصول با بی توجهی مسولین وقت به باد فراموشی سپرده شده است و فقط عده ای سودجو با خریداری ان و بسته بندی در جعبه های با نامهای جعلی اقدام به فروش آن با عنوانی غیر واقعی را مینمودند که امروزه خوشبختانه با همت و تلاش مردم سخت کوش بلوچستان شاهد این گونه فعالیتهای نیستیم. از محصول خرما در بلوچستان تولیداتی مانند شیره و یا شهد خرما همچنین حلواها و شیرینیهای متنوعی ساخته میشود که در نوع خود قابل مقایسه با هیچ نوع شیرنی از لحاظ طعم و مزه و وجود مواد عالی غذایی نمیباشند . همچنین امروزه در بسیاری از کشورها از خرما انواع نوشابه و انواع دارو تهیه میشود.
میتوان با احیایی نخلستانهای قدیمی در بلوچستان و احداث نخلستانهای جدید اشتغالی بزرگ در بلوچستان بوجود آورد که این امر بجز همکاری بلوچ مردمان محقق نخواهد شد.
پس باید در این خصوص دستانمان را در
دست هم بگذاریم و اندیشه های
سبزمان را برای به بار نشستن
هامین هدف بزرگمان یعنی
بلوچستانی آباد
همراه هم سازیم.

http://www.ngaran.blogfa.com/

مطالعه ای اجمالی از اوضاع و احوال بلوچستان ایران

دکتر نادر ستوده
مسئول سابق درمان تامین اجتماعی شهرستان ایرانشهر و دانشجوی دکترای تخصصی مدیریت خدمات بهداشت و درمان دانشگاه پونا

سیر تغییرات اجتماعی و فرهنگی در مدت 30 ساله پس از انقلاب اسلامی ایران در جمعیت یک میلیون و سیصدو پنجاه هزار نفری بلوچ ساکن این سرزمین بشکل تعریف نشده و مقطعی ، منطقه ایی و فصلی دیده می شود. بیشترین تغییرات اجتماعی را در سطح جمعیت این سرزمین می توان در سطوح جوانان و سپس در جمعیت زنان ساکن این سرزمین تعریف کرد. این تغییرات را به شکل عمده در زمینه های فرهنگی،اجتماعی، سیاسی می توان بیان نمود.
از نکته نظر اجتماعی بیشترین تغییرات غالب رویکرد بیشتر مردم بلوچستان به زندگی شهری شدن و هجوم بیشتر مردم از روستاها به شهرها با توجه به مسائل عمده ایی که علت این هجوم ها بوده اند از جمله وجود امکانات و رفاه بیشتر درون شهرها و دیگر علت مشکل خشکسالی های طولانی مدت که باعث از بین رفتن بسیاری از شغل های روستائیان از جمله کشاورزی و دامداری می باشد. این هجوم بدنبال خود تبعات خاصی را داشته که از جمله آن افزایش درصد سوادآموزی مردم و ایجاد ارتباطات جدیدی ما بین مردمی که سالهای متمادی عادت به زندگی روستایی و بشکل قومی و قبیله ایی داشتند.
از نکته نظر فرهنگی بدنبال زندگی شهری که در این مردم ایجاد شده بود بحث سوادآموزی رشد بیشتری پیدا نمود و به تبع آن جوانان بیشتری موفق به ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر علمی ، دانشگاهی و تکمیلی گردیدند. حضور همین جمعیت تحصیل کرده و جوان در بین عموم مردم بلوچستان باعث ایجاد یک اعتماد به نفس بالاتر و مطمئن تری گردید که از بعد فرهنگی شاهد بسیاری از تساهل های فرهنگی و رشد ریشه ایی دیدگاههای فرهنگی مردم در زمینه های تاریخ، شعر، موسیقی و ایجاد زمینه های بسیار ریشه ایی در مسیر رشد بیشتر سوادآموزی و ترویج فرهنگ دانشگاهی که در بین اقوام مختلف بلوچستان در تمام قسمت های بلوچستان از شمال تا جنوب این سرزمین گسترده به لحاظ جغرافیایی هستیم.
در بعد سیاسی قضیه، بهترین شاخص رشد این دیدگاه حضور گسترده توام با آگاهی مردم منطقه بلوچستان در بحث انتخابات و رفراندوم های مجلس شورای اسلامی و شوراهای شهر و روستا می باشد، که با توجه به رقم زدن سرنوشت سیاسی مردم منطقه از طریق حضور شخصیت های منتخب مردم میتوان اشاره به رشد کیفی نوع انتخابات نمود، که در طی این سه دهه اخیر شاهد رشد بسیار خوبی از این نوع دیدگاه هستیم و میتوان به این نکته اشاره کرد که با توجه به مشکلات موجود در شکل انتخابات مجلس شورای اسلامی و شورای اسلامی شهر و روستا در بیشتر موارد شاهد پیروزی، موفقیت و روی کار آمدن نیروهای سیاسی فعال تر و موثرتری نسبت به موارد مشابه سالهای پیشین هستیم.
با توجه به مواردی که عنوان شد و در ادامه آن نکته بسیار مهمی که در تمامی ابعاد گفته شده تاثیر به سزا و عمده ایی گذاشته است نوع ارتیاطی است که در راس جامعه سنتی موجود بلوچستان در بین رهبران مدعی و فعال که عمدتا به سه شکل روحانیون، سران سنتی جامعه و جوانان تحصیل کرده و دانشگاهی که تعامل نسبتا تعریف شده و مناسبی در این روند در این چند ساله اخیر را شاهدیم و مطمئنا نتیجه این تفاهم و تعامل را در سالهای نزدیک بیشتر خواهیم دید.
درادامه بحث بعنوان جوان دانش آموخته ای که اندک سالی شرایط اجتماعی موجود در منطقه بلوچستان ایران را تجربه نموده و دیده ام، می توان شرایط ذیل را عنوان نمود که برای تثبیت یک جامعه هماهنگ بلوچستان که وضعیت اجتماعی و فرهنگی خاص و منحصری را دارد بایستی به شکل ویژه ایی با استراتژی کاملا برنامه ریزی شده ایی که مطمئنا زمان برهم می باشد عمل نمود.
افراد دلسوزی که قطعا توان انجام چنین کاری را دارند بایستی در مدت زمان مناسبی گرد هم جمع گردند و فارغ از هر نوع اختلاف ، با تمام توان و با تمام دانش و علم ممکن این مهم را عملی نمایند تا بتوان در واقع به یک ثبات و امنیت قابل توجهی که جوابگوی جمعیت موجود منطقه باشد دسترسی پیدا کرد، که به یقین چنین کاری شرایط خاص و پیش زمینه های ویژه ایی را می طلبد، که از جمله آن ، تحقیق، مطالعه دقیق و کاملی از تمام شرایط اجتماعی فرهنگی منطقه از دورترین نقطه بلوچستان تا مرکز را به همراه شناخت دقیق مردم منطقه تمام و کمال را باید فراهم ساخت، به دنبال این مطالعه که قطعا نیازمند بستر سازی ویژه ایی میباشد میتوان نیازهای موجود و نقاط ضعفها و قوت ها را پیدا نمود و با آنالیز این نیازها و ضعف و قوت ها ، پلان و برنامه ریزی دقیق و زمان بندی شده را با مدیریت دقیق و توانمند و متخصص در کنار همدیگر و استفاده مناسب از تمامی نیروهای علاقمند و توانای منطقه که واقف و صاحب نظر در این برنامه ها و راهکارهای مناسب با آن می باشند ، سعی نمود به بهترین وجهی شرایط یک ثبات اجتماعی و فرهنگی را فراهم کرد.

منیع:
ژورنال علوم انسانی آکادمیک بلوچ .

Friday, September 22, 2006


خبرگزاري ميراث فرهنگي
۱۳۸۵/۶/۲۵ - 12:51:00
چابهار؛ آرامش در دروازه اقيانوس
آرامش چابهار و ساحل شني بي‌نظير آن با وجود كمبود امكانات گردشگري مي‌تواند وسوسه‌ات مي‌كند كه زحمت سفر طولاني را به نيت تجديد ديدار بارها بر خود هموار كني.
خبرگزاري ميراث فرهنگي_‌مناطق آزاد و ويژه اقتصادي _ سهيلا بيگلرخاني _تا چشم كار مي‌‌كند، ساحل ماسه‌اي در امتداد آب‌هاي سبز درياي عمان گسترده است. جاده كم تردد است و آرام، دست كم روز داغ و خيس. شايد شب كه از راه برسد، وانت‌هاي حامل بنزين قاچاق خواب جاده را برهم زنند. اندكي از شهر چابهار به سمت جاده منتهي به كراچي دور نشده‌اي كه كوه‌هاي مريخي رخ مي‌نمايند. برافراشته در دامن افق، به رنگ خاكستر چوب پرتقال، چيزي ميان طوسي و سفيد. رشته كوه‌ها جاده را مي‌گيرد و تا پاكستان با تو همراه مي‌شود و جاده در ميان دو بخش از طبيعت بي‌نظير حاشيه درياي عمان كشيده شده، انگار به قصد تعيين مرز. يك سو كوه‌هاي مخروطي مريخي با آن رنگ خاكستري خيال‌انگيز و سوي ديگر درياي سبز و ماسه‌هاي اندكي سرخ با درختچه‌هاي بياباني در كرانه آن.
دشت كه آبگير مي‌شود در ميان جاده، تالاب‌هايي را پدپد مي‌آورد، كه در سوي دريا صورتي صورتي است و در سوي كوه خاكستري مايل به سفيد. جايي كه به آن تالاب صورتي مي‌گويند.
جاده ساحلي گواتر تنها نمايانگر بخش كوچكي از جذابيت‌هاي طبيعي چابهار است، بخشي كه در مدت اقامت 3 روزه موفق به ديدن آن شديم. چابهار ميان آرامش بي‌نظير درياي عمان خفته است، شايد به انتظار زماني كه طبيعتش فارغ از دغدغه‌هاي صنعتي و تجاري شدن، ديده شود. نمي‌دانم چرا محور توسعه منطقه آزاد چابهار، صنعت و تجارت اعلام شده. حال آنكه تنها توصيف بخشي از طبيعت خاص آن كافي است تا سيل گردشگران طبيعت را راهي اين منطقه كند.

هتل‌ها كافي نيست

اگر بخواهي به چابهار سفر كني، حتي در ميانه مرداد ماه، آفتاب آنقدرها هم نمي‌سوزاند. انگار پا به
خريد شايد بخش بسيار كوچكي از جذابيت‌هاي چابهار باشد، آن هم در شرايطي كه در سرزمين اصلي اغلب كالاهاي منطقه با قيمتي مشابه و شايد ارزان‌تر به فروش مي‌رسد.نوعي سوناي بخار گذاشته باشي كه رفته، رفته با نزديك شدن به غروب نسيم خنك دريا رطوبت آن را دلنشين‌تر مي‌كند. با اين همه ماه‌هاي سال كه رو به انتها مي‌روند و به تعطيلات نوروز كه نزديك مي‌شوي چابهار رونق بيشتري مي‌گيرد. درست همان زماني كه دو هتل منطقه در پذيرايي از مهمانان كم مي‌آورد. سعيد علي بزرگ‌زاده مديرعامل شركت رفاه اجتماعي وتوسعه گردشگري، از هتل در دست ساخت بين‌المللي مي‌گويد. جايي بر فراز منطقه به نام تراس بهشت. منطقه آزاد را بر يك تپه بنا كرده باشند، انگار. هر چه از ساحل دورتر مي‌شوي به آن و چند اسكله باربري آن مسلط‌تر مي‌شوي.
اندكي پايين‌تر از تراس بهشت، همان جا كه گودبرداري شده، قرار است هتل يخي بنا شود، با نمايي مشابه يخ. اين نام و نما چه مي‌چسبد در هواي گرم و مرطوب چابهار. با اين حال دو هتل ليپار و صدف در حال حاضر در روزهاي شلوغ سال كفاف گردشگران را نمي‌دهد، چه رسد به آنكه جاذبه‌هاي اين منطقه به تعداد گردشگران بيافزايد.

بازارهاي كم رونق

بزرگ‌زاده از تاثير محدوديت‌هاي گمركي بر تعداد گردشگران تابستاني مي‌گويد. غافل از آنكه خريد شايد بخش بسيار كوچكي از جذابيت‌هاي منطقه باشد، آن هم در شرايطي كه در سرزمين اصلي اغلب كالاهاي منطقه با قيمتي مشابه و شايد ارزان‌تر به فروش مي‌رسد. چقدر دلم مي‌خواست از غرفه‌هاي محدود صنايع دستي چابهار در هتل صدف ديدن كنم، اگر ذوق هم سفرانم به خريد كالاهاي نه چندان مرغوب چيني وقتمان را در مراكز خريد هدر نمي‌داد. واقعيت آن است كه عرضه صنايع دستي ديدني و خوش‌ آب و رنگ بلوچي در منطقه آزاد ناديده گرفته شده، هر چند بزرگ‌زاده وعده ساخت بازاري سنتي در دروازه اقيانوس را مي‌دهد.
توجه به غذاهاي سنتي نيز وضعيت بهتري ندارد. در هتل‌هاي چابهار فقط مي‌تواني ميگو پفكي را به عنوان غذاي كم و بيش سنتي پيدا كني. هنوز مزه " پشك" (كوسه ماهي به زبان محلي) دست پخت همسر و خواهر صادقي كارمند روابط عمومي سازمان زير دندانم است.
به ويژه با آن ترشي انبه و ليموي محلي. با اين همه بام چابهار جايي كه پذيراي ما شد با غذاي خانگي محلي از منوي غذايي مشابه تهران بهره مي‌برد. وضعيت براي رستوران‌هاي ديگر هم بهتر از اين نيست. آشپز شدن هم در منطقه آزاد پارتي مي‌خواهد و غير بومي‌ها موفق‌تر. گو اينكه تفكر استفاده از غذاهاي بومي براي جذب گردشگر نيز وجود ندارد، مانند ديگر جذابيت‌هاي محلي. انگار همه چيز دست به دست هم داده باشد تا چابهار مينياتوري باشد از نمونه‌هاي مناطق آزاد پيشروتر بدون هيچ رنگ و لعاب بومي.

انگار همه چيز دست به دست هم داده باشد تا چابهار مينياتوري باشد از نمونه‌هاي مناطق آزاد پيشروتر بدون هيچ رنگ و لعاب بومي.
گردشگري در اولويت چندم

قرار است منطقه آزاد چابهار منطقه‌اي تجاري _ صنعتي شود و گردشگري در اولويت چندم قرار گيرد، اما گمرك منطقه از چند ماه پيش بسته شده و هنوز جاده ترانزيتي كالا چابهار را به مركز نمي‌رساند. تنها اثر صنعتي شدن منطقه نيز كارخانه‌ سيماني است در دست احداث، كارخانه‌اي براي بسته‌بندي خرما و آب شيرين كن منطقه كه با وجود افتتاح هنوز تا شهر لوله‌گذاري نشده. نتيجه آنكه مردم شهر چابهار (بوميان منطقه) حتي از آب لوله‌كشي نيز بي‌بهره‌اند. كاش گردشگري نيز يك صنعت به حساب مي‌آمد.

جاذبه‌هايي بدون جاده دسترسي

قلعه نيمه ويرانه پرتقالي‌ها كه به خاطر نبود جاده از دور آن را نگاه مي‌كنيم و تپه گل‌افشان (به كسره گاف) كه باز به خاطر نبود جاده و جاري شدن رود از رفتن به آن باز مي‌مانيم و جاذبه‌هاي ديگري كه شايد بهتر باشد به جاي جاذبه نام استعداد بر آنها گذاشت. گل‌هاي پديده گل‌افشان كه تنها در دو نقطه زمين ديده مي‌شود، مي‌تواند براي رونق گردشگري درماني نيز مورد بهره‌برداري قرار گيرد.
طرح جامع گردشگري استان اين وعده را به منطقه داده، كه قرار است منطقه به قطب گردشگري تبديل شود و در همين راستا چندين مشاور طرح‌هايي را نيز در دست مطالعه دارد. با اين حال معلوم نيست فاصله مطالعه تا اجرا چند سال باشد. نبود امكانات اقامتي يا حتي امكانات پذيراي مختصر در كنار جاذبه‌هاي طبيعي چابهار گردشگران را در بازديد از اين جاذبه‌ها دچار ترديد مي‌كند. به ويژه آنكه اغلب اين جاذبه‌ها فاصله‌اي قابل توجه با منطقه دارند.

گشتي در زير دريا

زير دريا طبيعتي هفتاد رنگ كه تجربه‌كرده‌ها را بارها و بارها به سوي خود مي‌كشد. زير درياي عمان و ساحل چابهار هنوز دست‌نخورده است. فصل مساعد غواصي در درياي عمان كه درست با پايان فصل غواصي در درياهاي كناري آغاز مي‌شود (درياي سرخ و خليج فارس) مزيتي چند برابر به اين منطقه بخشيده. 15 مهر تا 15 فروردين بهترين زمان غواصي در درياي عمان است. نايب پور رييس مدرسه غواصي چابهار از اعطاي مدرك بين‌المللي در اين مدرسه و انطباق آموزش در آن با مدارس معتبر انگلستلن مي‌گويد. " اينجا تنها مدرسه غواصي در درياي عمان است." با اين حساب مي‌تواند در زمان نامساعد بودن جو درياهاي كناري غواصان را به ايران جذب كند، اگر...

آرامش در دامان اقيانوس

آرامش درياي چابهار و ساحل گسترده و شني بي‌نظير آن با وجود كمبود امكانات كنوني هم وسوسه‌ات مي‌كند كه بار ديگر از هياهوي شهر شلوغ دل بكني، به نيت تجديد ديدار و بيش از 3 ساعت پرواز كني و به تماشاي چابهار بنشيني.



کارشناس اداره سلامت جمعیت و خانواده در گفتگو با مهر خبر داد
کمترین و بیشترین آمار سزارین در سیستان و بلوچستان و اصفهان
کارشناس اداره سلامت جمعیت و خانواده گفت: بر اساس آمارهای به دست آمده از گزارش های دانشگاه های علوم پزشکی سراسر کشور ، کمترین و بیشترین میزان سزارین به ترتیب در سیستان و بلوچستان و اصفهان انجام شده است.
پروین جلیلوند در گفتگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری مهر ، افزود: پایین بودن آمار سزارین در برخی استان ها نشان دهنده عدم تمایل زنان به انجام زایمان به روش سزارین نبوده ، بلکه ممکن است امکانات پزشکی در این استان ها کم بوده است. بنابراین بیشتر زایمان ها به روش طبیعی صورت گرفته باشد.
وی اظهار داشت: تا کنون دانشگاه های علوم پزشکی سراسر کشور آمارهای سزارین در شهرستان های تحت پوشش خود را به وزارت بهداشت اعلام کرده اند که شامل سزارین های ثبت شده در دانشگاه های علوم پزشکی ایران با میزان 9/52 درصد ، شهید بهشتی 7/57 درصد ، تهران 52 درصد ، اصفهان حدود 1/61 درصد ، آذربایجان شرقی 2/42 درصد ، اردبیل 1/43 درصد است.
کارشناس اداره سلامت جمعیت و خانواده افزود: ایلام 50 درصد ، بوشهر 3/57 درصد ، چهارمحال و بختیاری 42 درصد ، رفسنجان 9/45 درصد ، سمنان 52 درصد ، شاهرود 7/48 درصد ، قزوین 43 درصد ، قم 48 درصد ، گیلان 64 درصد ، مازندران 55 درصد ، مرکزی 42 درصد و یزد 44 درصد است.
وی تصریح کرد: بر اساس استانداردهای جهانی بهداشت ، میزان سزارین در هر کشور باید 10 تا 15 درصد مجموع زایمان ها باشد که این میزان به علت وجود شرایط مداخله ای پزشکی نیاز آن ضروری می شود. بنابراین در صورتی که آمار بیش از استاندارد جهانی باشد ، نشان دهنده این است که در این کشورها مشکل وجود دارد.
جلیلوند گفت: وزارت بهداشت بررسی های جدیدی در نظر گرفته تا از پزشکانی که سزارین را تجویز کرده اند اطلاعات لازم در مورد ضرورت سزارین نظیر وجود مشکلات جنینی ، مشکلات مادر و وجود 2 قلویی و چند قلویی که هم اکنون بیشتر مشاهده می شود را تا پایان سال جمع آروی کرده و با بررسی نتایج در صورت انتشار ، آن را سال آینده اعلام کند.
تاریخ انتشار، تهران: ۱۲:۰۳ , ۱۳۸۵/۰۶/۳۱
امانت داری و اخلاق مداری استفاده از اين خبر فقط با ذکر منبع " خبرگزاری مهر " مجاز می باشد.
© 2003-2005 Mehr News Agency


‌”‌هامون بازان” جهان کجاييد؟‌
بعد از هيجده سال که از نمايش فيلم “هامون” به کارگردانى داريوش‌ ‌مهرجويى مى‌گذرد، مانى حقيقى کارگردان سينما از عاشقان و حتى کسانى که از اين فيلم‌‌ ‌متنفر هستند خواست تا درساخت فيلم مستندى درباره‌ اين فيلم با او همکارى کنند.‌‌ ‌به گزارش (ايسنا) در يک‌ ‌فراخوان که از سوى مانى حقيقى منتشر شده است آمده است:‌ ‌
اگر جزو‌ ‌عاشقان فيلم “هامون” هستيد، يا اگر از آن متنفريد. در غير اين دو صورت ادامه خواندن‌ ‌اين مطلب نه به کار شما مى‌آيد نه ما. مانى حقيقى در حال ساختن مستندى درباره هامون‌ ‌است و مهم‌ترين موضوع درباره اين فيلم اين است که معلوم شود چرا “هامون” چنين‌ ‌تاثيرى روى مخاطبانش داشته است. قرار است به کشف اين نقطه کليدى برسيم که حرف حساب‌ “‌هامون‌بازان” چيست و چرا فکر مى‌کنند اين ساخته داريوش مهرجويى شاهکار است. در‌ ‌مقابل، مخالفان جدى و پروپاقرص فيلم هم حتما دلايل مختلفى براى تنفرشان دارند.‌‌ ‌خلاصه به قول حميد هامون: “بايد تيکه‌هاى زندگى‌مو کنار هم بذارم تا ببينم از کجا‌ ‌شروع شد؟‌” ‌نوشته يک‌صفحه‌اى‌تان را به شماره 22566404 فکس‌‌ ‌کنيد يا به نشانيgmail.com؛hamoonfilm ‌ ‌بفرستيد.‌ ‌تا پانزده مهر بيش‌تر فرصت نداريد وگرنه ديگران‌ ‌جاى شما را در اين فيلم خواهند گرفت. به فکر دورى و نزديکى نباشيد. هر جاى ايران يا‌ ‌جهان که کسى حرف اساسى و مهمى داشته باشد، دوربين مستند هامون به سراغش خواهد رفت.‌ ‌بالاخره همه ما يک روز بايد تکليف‌مان را با “هامون” روشن کنيم و بفهميم چرا اين‌ ‌فيلم “يه چيزيه پر از درد و رمز و راز و عشق”. جواب اين سوال حتما پيش شماهاست.‌ ‌اين ساخته‌ داريوش مهرجويى در‌‌ ‌سال 69 به نمايش درآمد و توانست از هشتمين جشنواره فيلم فجر‌‌ ‌سيمرغ بهترين کارگرداني، بهترين فيلم ، بهترين‌ ‌بازيگر مرد، بهترين فيلمبردارى و بهترين تدوين را دريافت کرد

Thursday, September 21, 2006

واي به داد ما برسيد . آبروي رهبر ما رفت

نويسندهاي گمنام مثل آقاي دلاور بلوچ و بيبگر بلوچ که از انتقاد ميترسند اين مطلب را مطاله کنند

- تو واقعا آدم لجبازي هستي، رفتار ديشبت خيلي زننده بود. - فكر نمي كنم به كسي ربطي داشته باشد. - اما تو آبروي همه ما را بردي! - راستش من هرجور كه دوست داشته باشم، رفتار مي كنم. لطفا توي كار من دخالت نكن! - فكر مي كردم آدم انتقادپذيري هستي، اما حالا مي بينم كه خيلي بي جنبه اي!
همه ما دست كم يك بار در طول زندگي مان شاهد چنين صحنه اي بوده ايم يا مكالمه اي مشابه آن را تجربه كرده ايم، زهر انتقادهاي تند و گزنده را چشيده ايم و به خاطر ايراد گرفتن از رفتار وگفتار دوستانمان دچار مشكل شده ايم. اين روزها انتقادپذيري هم مثل ساير ژست هاي اجتماعي مد شده و خيلي ها خودشان را نقدپذير مي دانند، اما برخلاف تصور عمومي، انتقاد كردن و انتقاد شنيدن، به هيچ وجه كار ساده اي نيست و راه و روش مخصوص به خود را دارد، تا جايي كه يونيسف و سازمان ملل متحد، انتقاد را جزو مهارت هاي دهگانه زندگي طبقه بندي كرده اند. آنها معتقدند كه اين مهارت در حفظ سلامت روان جامعه نقش مهمي دارد و بايد به همه افراد جامعه آموزش داده شود تا نسبت به يكديگر احساس مسئوليت كنند و آمادگي دائمي تغيير رفتار خود را داشته باشند.
انتقاد مخرب يا پرسشگر انتقاد مثبت يا پويا و سازنده، يك نوع انتقاد آگاهانه است و مي تواند در جهت از بين بردن يك مشكل يا ايجاد روابط بهتر صورت بگيرد. ويژگي هاي اين نوع انتقاد اين است كه با لحن آرام و كلمات محبت آميز بيان مي شود، از روي شناخت كافي و با اطلاعات صورت مي گيرد، انتقادكننده در جهت مثبت قدم برمي دارد و انتقادشونده هم احساس مي كند كه يك نوع سازندگي در او ايجاد مي شود. در اين نوع انتقاد، هر دو طرف يعني انتقادكننده و انتقادشونده فعال هستند و كلماتشان را براي ساختن و بهبود بخشيدن انتخاب مي كنند نه براي تخريب شخصيت يكديگر. اما انتقاد منفي، روند كاملا معكوسي دارد. : افراد روي اشتباهات و خطاهاي يكديگر تاكيد مي كنند. معمولا پيام هايشان را با طعنه مطرح مي كنند. در انتقاد منفي، موضوع اصلي مشخص نيست و هدف تنها تحقير و سرزنش طرف مقابل است. در چنين شرايطي هيچ پيشنهادي ارائه نمي شود و انتقاد بدون راه حل است. انتقاد منفي باعث بروز اضطراب در انتقادشونده و انتقادكننده يا هر دو مي شود. البته گاهي اوقات شخص انتقادكننده پيامش را همراه با احساسات گمراه كننده مثل خنديدن و تمسخر و چشمك زدن بيان مي كند، اما در هر حال محتواي پيام همچنان عامل تخريب است. در مجموع اين نوع انتقاد هيچ سودي ندارد و اكثر اوقات، لطمه هاي جبران ناپذيري به اعتماد به نفس و شخصيت افراد وارد مي كند. در واقع مي شود گفت انتقاد سازنده و مفيد آن است كه در ذهن مخاطب پرسش ايجاد كند؛ سوالي كه پيدا كردن جوابش مستلزم فعاليت ذهني و تغيير باورها و عادات كهنه باشد.
وقتي مي خواهيم انتقاد كنيم. اين تفكر خوبي است كه ما نبايد نسبت به خطاها و اشتباهات عزيزانمان بي تفاوت باشيم، حال چه اين خطاها به ضرر ما هم تمام شوند و چه اصلا ربطي به ما نداشته باشند. اما انتقاد از دوستان نبايد به قيمت رنجاندن آنها و شكستن غرورشان و حتي ايجاد كدورت در روابط منجر شود. به همين دليل ما بايد قبل از انتقاد كردن نكات زيادي را در نظر بگيريم و هنگام بيان موضوع هم ملاحظات بيشتري را رعايت كنيم. براي اينكه بتوانيم از كسي انتقاد كنيم، بايد دانش و آگاهي و اطلاعات كافي داشته باشيم، يعني انتقادمان مستدل باشد تا مورد قبول واقع شود. در عين حال لازم است كه موقعيت زماني و مكاني را در نظر بگيريم، مثلا اگر مي خواهيد از رئيس تان گله كنيد، وقتي كه او در حال رفتن به يك جلسه مهم است، زمان مناسبي نيست يا مثلا براي انتقاد از دوستتان، هنگامي كه توي ماشين نشسته ايد و در حال حركت هستيد، زمان و مكان نامناسب است. وقتي زمان و مكان و شرايط مناسب براي انتقاد كردن فراهم شد، آن وقت دست به كار شويد، اما اين مرحله هم براي خودش آداب و اصولي دارد؛ اول از همه اينكه هرچه لحن كلامتان آرام تر، شيواتر، رساتر و مهربان تر باشد، ميزان پذيرش طرف مقابل بيشتر مي شود. موضوع انتقاد بايد مشخص باشد، يعني ابهام نداشته باشد، در ضمن بايد عينيت داشته باشد و حاصل تصورات و برداشت هاي ذهني شما نباشد. انتقاد بايد قابل فهم باشد، يعني خوب و رسا بيان شود. سعي كنيد جملاتتان كوتاه و خلاصه باشد. از پند و اندرز و نصيحت پرهيز كنيد، چون طرف مقابل را به دفاع وامي دارد و شما را در موضع برتر نشان مي دهد، حال آنكه بايد با تمام قوا سعي كنيد اين احساس را در انتقادشونده به وجود بياوريد كه كسي بر كسي برتري ندارد، بلكه هدف، نوعي رد و بدل كردن اطلاعات است. خيلي تند و عجولانه وارد بحث نشويد، در عين حال از مقدمه چيني طولاني هم بپرهيزيد. با آرامش صحبت كنيد و هيجان زده نشويد. مراقب باشيد كه انتقاد حالت تهديد پيدا نكند. حتي الامكان روي شخصيت فرد تاكيد نكنيد، يعني از واژه هايي مثل عصبي، تند، بداخلاق و ... كه شخصيت كلي را بيان مي كنند، دوري كنيد و فقط رفتار مشخصي از فرد را مورد انتقاد قرار دهيد. سعي كنيد شايستگي ها و نكات مثبت فرد را مطرح كنيد و بعد سراغ موضوع اصلي برويد. خودتان را دوست فرد و همراه او نشان دهيد و با چهره اي مهربان و صميمي با او صحبت كنيد.
وقتي مورد انتقاد قرار مي گيريد. ممكن است شما هم مثل خيلي هاي ديگر، بارها از رفتاري كه هنگام انتقاد ديگران از خودتان بروز داده ايد، پشيمان شده و به فكر جبرانش افتاده باشيد. از آنجا كه همه ما، هر روز در معرض نگاه جامعه و اطرافيان، خانواده و دوستانمان قرار داريم، بايد هميشه آماده شنيدن نظرات، گله ها و شكايت هايشان باشيم. اما برخورد با انتقاد هم مهارت خاصي مي طلبد، به طوري كه باعث شود هم آدم منطقي و انتقادپذيري به نظر بياييد و هم به افراد اجازه تجاوز به حريم شخصي تان را ندهيد. سعي كنيد هميشه آماده شنيدن نظرات ديگران باشيد. وقتي كسي شروع به انتقاد از شما مي كند، نگرش مثبتي را نسبت به او در خود تقويت كنيد، يعني با اين پيش فرض به صحبت هاي او گوش كنيد كه انتقادش مفيد و سازنده است. به حرف هاي منتقد خود خوب گوش دهيد تا احساس كند متوجه منظورش شده ايد. توي چشم انتقادكننده نگاه كنيد و با اين كار توجه خود را به او نشان دهيد تا با اشتياق بيشتري با شما حرف بزند. مراقب باشيد كه صحبت او را قطع نكنيد و حتي الامكان نسبت به حرف هاي او بازخوردهاي كلامي و غير كلامي نشان دهيد، مثلا سرتان را تكان دهيد يا بگوييد آهان، خب. همچنين سعي كنيد نسبت به او احساس همدلي كنيد، البته توجه داشته باشيد كه همدلي به معني پذيرش نيست، يعني شما ممكن است حرف هاي كسي را بفهميد، اما قبول نكنيد و خلاصه آنكه به افراد اجازه بدهيد از شما انتقاد كنند. البته گاهي ممكن است شخصي بدون اطلاعات و آگاهي از شما انتقاد كند و شما احساس كنيد كه اين انتقاد به دليل جهل و ناآگاهي شكل گرفته و به عبارت ديگر انتقاد وارد نيست. در چنين شرايطي چه بايد كرد و بهترين نوع برخورد كدام است؟ دكتر رزاقي مي گويد: وقتي شخصي ما را نمي شناسد و زاويه ديدش نسبت به عملكرد و شخصيت ما ضعيف است، ممكن است انتقادش از ما به نظر غير منطقي و نادرست بيايد. در چنين شرايطي بهترين پيام ما در جايگاه فردي كه مورد انتقاد قرار گرفته، اين است كه از او تشكر كنيم و بگوييم كه راجع به پيشنهادش فكر مي كنيم. بدترين واكنش هم اين است كه به توجيه رفتار خودمان بپردازيم، چون به شخص اجازه ورود به حريم شخصي مان را داده ايم. در هر حال نبايد با او تند رفتار كنيم، حتي اگر لحن كلام او مناسب نبود، ما بايد آرامش خود را حفظ كنيم و عصباني نشويم. وي در مورد ويژگي هاي افرادي كه انتقادپذيري شان كم است، مي گويد: اين افراد، ظرفيت روانشناختي ضعيفي دارند و سلامت رواني شان كامل نيست. بعضي از آنها هم بيش از حد مغرورند و خود را توانمند مي دانند تا جايي كه حاضر نيستند كوچكترين نقطه ضعف خود را باور كنند. اما كساني كه ظرفيت روانشناختي بالا دارند، انتقاد را مي پذيرند و در مقابل آن انعطاف نشان مي دهند. آنها اعتماد به نفس قوي دارند و تصور مثبتشان از خود باعث مي شود كه هميشه در پي شناخت ابعاد وجودي شان باشند. آنها اشتباهاتشان را مي پذيرند و در جهت رشد خود گام برمي دارند.
يك جامعه انتقادپذير وقتي انتقاد به عنوان يك مهارت زندگي به افراد آموزش داده شود، خلق و خوي جامعه را تغيير مي دهد. افراد چنين جامعه اي تيزبين و هوشيارند. سير تفكرشان دقيق است و به جزئيات توجه بيشتري مي كنند. آنها به سطح آگاهي يكديگر حساس مي شوند و درست را از نادرست تشخيص مي دهند. اما گاهي اوقات انتقادپذيري در حد يك تظاهر اجتماعي باقي مي ماند و به مرحله عمل نمي رسد. دكتر رزاقي درباره ژست انتقادپذيري مي گويد: چون جامعه ما جوان است و به سمت رشد اجتماعي و آگاهي پيش مي رود، قطعا با انتقادپذيري همراه خواهد بود. در گذار از اين مرحله به سوي انتقادپذيري، ممكن است تظاهر و ژست هم زياد شود كه اين به خودي خود، اميدواركننده است، چون نشان مي دهد كه افراد به اين مرحله از رشد رسيده اند كه بدانند ناچارند در مقابل نظرات ديگران انعطاف نشان دهند. مثلا مدير يك مدرسه يا رئيس يك شركت در شأن خود نمي داند كه در مقابل انتقاد واكنش تند نشان دهد. در حقيقت جامعه يك جرياني را به وجود آورده و پيش مي برد كه اگر افراد با آن هماهنگ نباشند، احساس مي كنند كه عقب مانده اند. حال ممكن است خلق و خوي شخصيتي افراد، مانع بروز رفتار مناسب شود، اما تحت تاثير جامعه ناچارند كه در حد يك ژست به آن ارزش اجتماعي وفادار بمانند. و حرف آخر اينكه براي دروني شدن مهارت انتقادپذيري در افراد جامعه، لازم است كه انتقادها هر روز و همه جا تكرار
شوند تا افراد مقاوم و سرسخت نيز سرانجام بپذيرند كه با ديگران زندگي مي كنند و نمي توانند نظرات آنها را ناديده بگيرند

Wednesday, September 20, 2006


نقدی بر مطلب دختری بلوچ
دیشب هنگامیکه سایتهای بلوچستان را چک میکردم در یک وبلاگ با مطلبی از یک خواهر بلوچ بر خوردم که در دفاع از خود و پاسخ به یک شخصی که با بی عفتی برش تاخته بودکلماتی توهین آمیز به رهبرانقلابی بلوچستان عبدالمالک بلوچ حفظه الله ارائه داده بود اگر چه این مطلب خیلی وقت میشه که نوشته شده اما من نتوانستم با بی تفاوتی از این مطلب توهین آمیز بگذرم و لازم دانستم که درمورد هرزه سرائی این خواهر چند کلمه ای بنویسم
بنده از اینکه یک خواهر بلوچ بیاید یک وبلاگ بسازد وبا تکیه بر علم و تحقیق وکارشناسی اظهار نظر کند واقعا خوشحال میشوم و مایه عزت است که زنان و دختران بلوچ به علم و دانش و فرهنگ و سیاست واوضاع این ملت مظلوم و ستمدیده و محروم توجه نمایند و در راه آزاد کردن این ملت قدم بگذارند اما ازاینکه افرادی از خود این ملت مانند این خواهر بدون کوچکترین تحقیق و آگاهی و آشنائی بیایند و قضاوت کنند و به انسانهائی مانند شیر مرد بلوچستان عبدالمالک توهین روا دارند واقعا متاسفم.
خواهر محترم وجدانتان چطور به شما اجازه داد که در دفاع از خود قلوب ملیونها ایرانی و بلوچ را جریحه دار نمائیدچنانچه خودتان اعتراف نموده اید که امیر عبدالمالک طرفدارانی در نقاط مختلف ایران دارند پس چطور بخاطر دفاع از خود آزاده وشریف وجوانمرد بلوچستان را یاغی و بی وجدان و نامرد معرفی کرده اید.من مطمئنم اگر جوانان بلوچ از این کلمات شنیع و زشت و بی اساس شما مطلع میشدند یقینا به دفاع از رهبری محبوب خود به خیابانها میریختند و حتی جان خود را به رهبری اهدامیکردند.
خواهر شما که مرد هستید و غیرت دارید کجا بودید هنگامیکه سرهنگان و افسران رژیم فاشیسم به مناطق بلوچ نشین مانند نصرت آباد حصارو دومگ چاه احمدو...یورش بردند و به نام پاکسازی عزت و ناموس مردم را به غارت بردندآنجا که به خانه بلوچ داخل شده و مردان را کشته و دامن زنان با حیا و وفادار بلوچ را لکه دار میکردند آنگه که زنان بلوچ را در کامیونها بار میزدند و و به شهر برده و کمپرس میکردند آیا قلمهای شما شکسته بود و یا بازیگران سیاسی که بلوچ را به این روز انداخته اند مرده بودند آنگه که دختر بلوچ در چابهار مورد تجاوز جنسی یک آخوند کثیف قرار گرفت و بعد کشته هم شد و صدها نمونه دیگر شما و امثالتان کجا بودید آیا قلمهای شما مانع از خاتمه یافتن ملت بلوچ هستند؟ و آیا قلم شماها از ناموس بلوچ را مصون میکنند؟ آیا قلمهای شما از اعدامهای سرسام آور رژیم جلوگیری میکنند ؟ شهرهای بلوچ در حال تغییر بافت جمعیتی هستند و روز به روز آثار ملی و مذهبی ما در حال زوال هستند شما چه کار کرده اید و چه میتوانید بکنید؟
عبدالمالک نیاز به تائید و حمایت شماها که بزدلی و سر بزیری را شعار خود کرده اید نیاز ندارد او این همه چیزها را دانسته و قیام نموده او باکی از مخالفتها ندارد او فقط به آزادی ملت بلوچ می اندیشد عبدالمالک جوان با غیرت بلوچی است که که بخاطر بپایان رسیدن تحمل و شکیبائیش بدون اینکه به مخالفتها بیاندیشد بپاخواسته تا بخاطر دفاع از شرف و کرامت و ناموس بلوچ که با گستاخی بی نظیری از سوی رژیم و ایادیش پایمال شده عکس العملهائی از خود نشان داده است عبدالمالک قائل به قلم و سیاست هست اما در جائی که کارگر باشد نه جائی که اندیشیدن هم ممنوع باشد در کشوری که کوچکترین فعالیت سیاسی ممنوع باشد و انتقاد از ظلم و ستم و تجاوز برابر باشد با ارتباط با بیگانگان و شرارت آیا باید سکوت کرد و ناظر بر زوال خود شد ؟ نه عبدالمالک پس از کشمکش طولانی که با عقل و وجدانش داشته نهایتا تصمیم گرفته به ندای وجدان لبیک گوید و بجای عقلمندی بیش از حد که بزدلی و سر بزیری را تلقین میکند به شجاعت و سر بلندی که توصیه وجدان است رو آورده است و بجای اینکه تنها متعلق به خود و خانواده اش باشد ترجیح داده است که متعلق به همه ملتش باشد او دیگر عبدالمالک نیست بلکه ملت بلوچ است او کسی است که دیگر مرگ با عزت را بر زندگی راحت و با ذلت ترجیح میدهد او یک بلوچ بیدار و بزرگ است خیلی بزرگ او یک فریاد است فریاد شیش ملیون بلوچ سرکوب شده و خاموش در درون مرزهای ایران او یک مرد است مردی بپاخواسته از میان نامردیها تا همه نامردیهائی را که از سوی نامردان قومش تاکنون شده است جبران کند به تنهائی او یک فرشته است فرشته عدالت با ترازوئی در یک دست و تفنگی در دست دیگر هر گلوله ای که از لوله تفنگش سینه یک مامور ظالم و آدمکش و جنایتکار و خود سر را گرم کند دل شیش ملیون بلوچ سرکوب شده را سرد خواهد کرد و قضاوت همین گلوله که از لوله تفنگش خارج میشود هر چه باشد عین عدالت است بلکه چیزی مقدستر از عدالت .
خواهر گرامی تاکنون گلوله های ماموران رژیم سینه هزاران بلوچ بیدفاع و مظلوم را دریده است و هیچ اعتراض عادلانه ای از سوی هیچ کس بر نخواسته آیا خون جوانان ما کمرنگتر و بی ارزشتر از خون ماموران رژیم است که آنجا مهر سکوت بر لب میزنید و عبدالمالک که فقط برای دفاع بپا خواسته و سینه چند خون آشام و ستمگر را دریده مورد انتقاد نه بلکه مورد توهین شما قرار میگیرد .
خواهر عبدالمالک جبران همه خسارتها در بلوچستان ظلم زده و پایمال شده است او فرزند دردانه و غیرتمند و قهرمان ملت بلوچ است او یک سر فصل است در کتاب تاریخ ،یک سر فصل کاملا جدید در تاریخ این ملت همه چیز باخته ،سر فصلی باشکوه که محتویاتش همه زیبا و افتخار آمیز و سرور انگیز خواهد بود.او یک الگو است که فرزندان ملت بلوچ در آینده بهترین احساسات خود را در همین فصل برای همین شخص به رشته تحریر در خواهند آورد و این قهروان شجاع و با شرف خود را با بهترین کلمات ستایش خواهند کرد برایش شعر و ترانه خواهند نوشت و سرود خواهند خواند او سمبل افتخارخواهد شد برای مردم بلوچ و این ملت در آینده بچه هایشان را با نام این شخص نام گذاری خواهند کرد. مادران بلوچ بچه هایشان را در گهواره با بیان خصلتهای بزرگ این شخص لالائی خواهند کرد تا آسوده و بی غم بخوابند و دشمنان ملت بلوچ با بردن نام این شخص بچه های شیطانشان را ساکت خواهند کرد.ودر اصطلاح سیاسی امیر عبدالمالک نه تنها یک ایده لوگ است بلکه یک رهبر کاریزمابرای ملت بلوچ و جامعه ایران است خداوند عمر این فرزند با شرف و با غیرت ملت بلوچ را دراز کناد تا کارهای زیادی انجام دهد ولی اگر همین امروز هم از دنیا رخصت شود برای همین مقدار که انجام داده است نامش در آسمان بلوچستان همچون خورشید تابان برای همیشه خواهد درخشید.
شما اورا تروریست و جنایتکار بگوئید و هر چه دلتان میخواهد بگوئید ولی حقیقت این است که او یک انسان بتمام معنی است انسانی با درک وسیع از انسانیت و مایل به احیاء آن در جامعه ،جامعه ای که تهی از انسانیت شده است عبدالمالک که شما اورا از پشت عینک خود تروریست و نامرد میبینید از پشت عینک ملت مظلوم بلوچ با شرفترین و شجاعترین فردی است که تاکنون برای نجات این ملت مظلوم و سرکوب شده ظهور کرده است او یک خشم است ،خشمی که احساسات مجروح یک ملت پایمال شده را بنمایش میگذارد خشمی مقدس که میرود ظلم و زورگوئی و بیعدالتی را اگر شد برای همیشه از صحنه زندگی مردم بلوچ در بلوچستان ستمدیده خاتمه دهد .
خواهر محترم من واقعا برای شما و امثال شما متاسفم که بر اساس کدام منطق شماروا داشتید که این مرد بزرگ را به باد دشنام و ناسزا بگیرید آیا منطق شما درس دشنام و ناسزا میدهدو آیا شما با دشمنان ملت بلوچ با چنین لهجه ای سخن میگوئید یا آنجا از تملق و چاپلوسی استفاده مینمائید؟ اگر شما باسیاست امیر عبدالمالک مخالفید با منطق درست نقد کنید اما از عفت کلام دور نشوید همین عبدالمالک است که در میان سردمداران رژیم که هرگز حاضر نبودند به ملت بلوچ حقوقشان را بدهند و جو پر خفقان و ترسی برای همه ایجاد کرده اند ترس و وحشت انداخته آنهائی که میخواستند بلوچستان را به نفع سیستانیها تقسیم کنند و سرزمین بلوچ را به آنها واگزار کنند امروز به برکت شیر بلوچستان جرات چنین اظهار نظری را ندارند من با جرات میگویم امروز اگر امثال شماها قلم به دست گرفته اید و چند جمله ای مینویسد به بر کت مجاهدتها و تلاشهای عبدالمالک و همرزمانش است که جان خود را در کف قرار داده و تمام آسایشهای زندگی را کنار نهاده و شیرمردانه به مبارزه بر علیه دژخیمان زمان پرداخته اند است آیا عبدالمالک نمیتواند زندگی پر آسایشی در شهرها انتخاب نماید پس چرا به کوهها قدم گذاشته و با زن و بچه اش در خیمه زندگی میکند؟فقط بخاطر من و شما. خواهر محترم به خود آئیم و آگاه و بیدار شویم و ندانسته آب به آسیاب دشمن نریزیم.دلاور بلوچ

www.delavar32.blogfa.com
delavar32.persianblog.com

خرمای بلوچستان و نام ونشان بلوچی

ایمیلی از دوست عزیز یعقوب مهرنهاد دریافت کردم که در آن نسبت به نام گزاری و عرضه محصولات بلوچستان تحت عناوین دیگر ابراز نگرانی نموده بود. از آنجائیکه وبلاگ بلوچی نام ونشان اساسا به نامگزاری افراد، اشیا و اماکن بلوچستان می پردازد، به خود لازم دانستم که در این مورد با ایشان همآوا گشته وروی این خواسته هرچند ابتدائی ولی اساسی تاکید نمایم. سالهای سال است که خرمای بلوچستان به نام خرمای بم و دیگر نقاط به بازار داخلی و خارجی صادر می شود. شما میتوانید در مناطق مختلف بلوچستان بروید و با چشم خود ببینید که این موضوع کماکان تکرار میشود. نگارنده این سطور و بسیاری از دوستان با چشم خود بارها وبارها دیده اند که خرمای شستون و دیگر مناطق سراوان را به نام خرمای مضافتی مرغوب بم بسته بندی کرده اند. یقین دارم که در مناطق دیگر بلوچستان نیز این کارکرد انجام می گیرد. وبلاگ بلوچی نام ونشان از هر حرکت فرهنگی در راستای احیا، رشد و شکوفائی فرهنگ بلوچ و بلوچستان حمایت می کند . نام و نشان و نامگزاری محصولات، فراورده ها، اشیا، اماکن و فرزندان از اجزاء لاینفک هستی و بالندگی یک ملت هستند. شستونی
http://balochinames.blogspot.com/
میتوانید نوشته واجه مهرنهاد را در اینجا بخوانید:
http://mehrnehad.blogfa.com/

تذکر می دهیم که محصولات بلوچستان به نام خودش به بازار عرضه گردد
در سالهای گذشته بارها و به کرار شاهد آن بوده ایم که محصولات بلوچستان (بخصوص خرمای سراوان ؛ایرانشهر؛نیکشهرودیگرمناطق) در بسته بندیهای تجاری با نامها وعناوین دیگر که خریدار تصورمی کرد از دیگر استانها وارد سیستان وبلوچستان شده اند به بازار عرضه می گردید . این در حالیست که خرمای بلوچستان علاوه بر آنکه می تواند نیاز مردم استان را تامین نماید بلکه ظرفیت صادرات به کشورهای همجوار واستانهای همجوار را نیز دارد . البته از این قبیل موارد متعدد در استان وجود دارد که البته گاها به نام ما وبه کام دیگران بوده است اما بی انصافی ها در حدی گسترش یافته اند که این مورد را هم به نام خود وهم به کام خود نموده اند. و اما فرزندان سرزمین نخلهای مقاوم واستوار؛ امسال در آستانه ماه مبارک رمضان (که عرضه وتقاضای خرما به بالاترین حد خود می رسد) نسبت به تکرار این جعل تجاری واقتصادی تذکر می دهند وخواهان عرضه محصولات استان به نام پر افتخار آن هستند

Monday, September 18, 2006


بی عدالتی
گمشادزهی
چند روزی است که بنا بر اجبار و جهت کاری اداری سفرهایی به زابل دارم، در اونجا یک سری بی عدالتیهایی را دیدم که نمونه اش را ذکر می کنم:
روستایی که بنده هم زمینی مزروعی در آن دارم در حاشیه مرز واقع شده و ساکنینش بلوچ هستند. در این قریه بیش از یکصد خانوار زندگی می کنند ولی هنوز هیچ امکان رفاهی، بهداشتی در آن احداث نشده، با وجودیکه مناطق کپر نشین هم مدرسه دارند ولی اونجا از داشتن حتی دبستان محروم است. خانه بهداشت هم ندارد و جالبتر اینکه با وجود قرار داشتن روستا در کنار دریاچه هامون که کل سیستان و حتی زاهدان از اونجا آب شرب دریافت می کند، این دهکده تا کنون آب لوله کشی ندارد و ساکنینش مجبوراند از آب آلوده رودخانه بنوشند. اخیرا شرکت آب و فاضلاب با مراجعات متعدد مردم، اقدام به لوله گذاری برای آبرسانی نموده ولی فرماندار محترم که حاج آقایی بسیجی و متعهد است برای دادن انشعاب به اهالی خودداری می کند!!
باور کنید در این زمان که روستاهای کوچک زابل از همه نوع امکانات بهره مند هستند، بودن جایی با اوصاف فوق در آن منطقه آدمو به تفکر وا میداره و بازهم عدالت محوری دولت نهم را زیر سوال میبره

گمشادزهی
مطلبی که مدتهاست ذهن بنده را مشغول کرده محرومتی است که ساکنین خیابان خیام و محله های اطراف مسجد مکی، از نظر عمران خیابانها و ایجاد فضاهای سبز، از آن رنج می برند.
با عنایت به اینکه در این منطقه بیشتر بلوچها و اهل سنت ساکن هستند، مسوولین امر چه از جنس خود مردم محل باشند و یا از غیر، نسبت به این امر کم توجهی می کنند. خودیها از ترس متهم شدن و از دست دادن مقام و بقیه که شاید از بی علاقگی و اهمیت ندادن به این مردم.
حالا مدتی است که به خاطر اتمام حفاریهای آب و فاضلاب، شهرداری زاهدان اقدام به مرمت خیابانها کرده و خیابانهای دانشگاه، آزادی، سعدی و ... را تجدید آسفالت نموده. بعد از اینکه نوبت خیابان خیام رسید، عزیزانمان در شهرداری خواستند قدری دل مردم را به دست بیارند و شایعه کردند که قرار است این خیابان در شهر نمونه شود و در آن کارهای ویژه ای را انجام بدهند. (تاحدی به این امر دامن زدند که حتی از تریبون نماز جمعه مسجد مکی هم به مردم مژده داده شد)
اما وقتی زمان عمل رسید دیدیم که هیچ کار ویژه ای که انجام نشد هیچ حتی نوع جدول گذاری خیابان هم متفاوت است. به گونه ای که از انتهای غربی تا فلکه خیام (که محدوده مسجد مکیه) با بعد از فلکه تا انتهای شرقی این خیابان تفاوتهای محسوسی دارد!! یعنی در قسمت اول فقط یک ردیف کارشده و در قسمت بعدی و محل سکونت از ما بهتران، دوردیف جدول و زیباتر!! حالا معنی نمونه بودن خیابان را فهمیدیم.
آرزوی روزی را دارم که بودجه ها یکسان خرج شود و فقط ایرانی بودن مردم مدنظر باشد نه عقیده، زبان، لباس و یا ملاکهای دیگر

Sunday, September 17, 2006

Pr. Bush Letter
hi all,

I highly recommend that Baluch parties and groups push and continue pushing this administration to accept our demands.

Regards,
Malek Mirdora Baluch

______________________________________________


The Honorable George W. BushPresident of the United StatesWashington, DC
Dear Mr. President,
I write to encourage you of your fight against terrorism a “Victory” and I humbly support your fight against those who terrorize the great American State based nation of America.
I am a Baluch of “Baluchistan”, the state of Baluchistan as you know is occupied by “Pakistan” the Punjabi establishment are the terrorist endorser and your Dictator friend President General Pervez Musharraf and his army.
I had waited for you to come out to the media and to also phone your Dictator friend and ask him: “Why he used Untied States Gunship Helicopters” to bomb and murder innocent Baluch civilians in the state of Baluchistan?
In the wake of these unfortunate harmful events against Baluch people: General Pervez Musharraf’s murderous acts of butchering of Baluch people without limit was committed in Baluchistan; I would like to also bring to your attention that the world media was also banned from going to Baluchistan in the past and now. Your silence is completely shocking to the people of Baluchistan and everyone presumes that you might actually be scared by Pakistani Dictator General Pervez Musharraf but be very assured that the people of Baluchistan have no fear from this client of hell and we simply ask you to stop supporting Musharraf. I believe there is more to this then I have defined in this context I believe you have more to share but only if you allow yourself to directly approach the leadership of the people of Baluchistan but this can only happen if you and your government take a route you have always feared or scared to approach directly: it is not necessary to always involved third party nations to interpret between the United Sates of America and The Kingdom Baluchistan.
The illegal or legal use of American Ammunition, Gunship Helicopters and other Technologies!
I wouldn’t have been shocked if it was IRAN to have provided the support in Murdering and Killing the Baluch people of Baluchistan but it is was the United States of America the greatest country on earth which supported a military dictator in butchering: the innocent children, women, elderly and other civilians. Who authorized the American Gunship Helicopters which flew from the borders of Afghanistan and bombed the cities, towns and highly populated areas of Baluchistan?
Mr. President, what do you think you will say if you are asked in the court of law or your Military General’s if approached to answer questions and highly classified documents, pictures and recordings of maybe you or your administration or of any the Military Generals of United Sate were presented to the courts to justify: “Why did the USA allow the Pakistani Dictator to bomb and Murder Baluch People with US Technology?” Do we believe you or anyone should be questioned and maybe trialed in the Court? If this was made a reality?
Mr. President if you or the US Military General’s did not authorize the illegal use of your US Technology then shouldn’t you and Musharraf perhaps talk and or shouldn’t someone apologize? These mass-murderous acts of crime and the destruction harmed the women, children and elderly by Musharraf’s Army and he laughs about it!

The Dictator of Pakistan has presumed that he has ruined and damage to your respected reputation in the state of Baluchistan but he has only made unsuccessful attempts. The Baluch people fully support your call “a broad” for your international ideology of the “War against Terrorism” but why are the Baluch people the sacrifice goat in the middle of this miserable unfortunate terrorism the Great United State suffers from by elements of the faith of the Dictator General Pervez Musharraf.
We all agree the “terrorist organizations” and the organized, uniformed Taliban of Musharraf are a great threat to the safety of the International community and the local Baluch communities but Dictator Musharraf has recently recruited INDIAN Islamist Muslims in his Army wearing Army cloths is an indication of him increasing the numbers of his forces and intelligence services. It is also very unfortunate to the people of Baluchistan that this regime is respected and saluted out of fear by the western countries except Israel, Afghanistan and India. This evil tyrannical regime of Musharraf is very much respected by Iran, Libya, Syria, Saudi Arabia, China, North Korea, Malaysia some other same types of under world terrorist establishments which share the same mentality and share the same ideology of Dictator Musharraf and his establishment.
Today the General claims to be a peaceful terrorist fighter but yesterday he had claimed to be a Baluch loving leader; reclaiming the rights of Baluch people which had been taken away by the Punjabis and he had declared in his own Media: “wrong had been done with Baluchistan” but he promised that he was going to fix the conflicts and restore more power to Baluchistan but recently a few weeks ago he committed the biggest crime against the people of Baluchistan by Murdering an elderly respected 79 years old leader the Mighty Tiger of Baluchistan; Martyred Late Akber Khan Bugti Baluch. Musharraf and his establishment’s agencies have also engaged kidnapping and murdering Baluchistan’s students; BSO members and political leaders. This is the only direct form of information being given to you. These results will further make you aware of these crimes against humanity committed by General Pervez Musharraf the Dictator of Pakistan.
It is a wakeup call for all of us to remind ourselves not to trust the Pakistani Dictators and politicians as they are two, three or four faced; the negative results of such illegal institutions as the Musharraf regime also have resulted in the creation of inner terrorist cells such as “A.Q. Khan Terrorist Network” and many other Islamic ISI-branched terrorist networks operating against India, NWFP, Baluchistan and Sindh to destroy the inhabitants of these states. The illegal sale of A.Q. Khan Terrorist Network resulted in nuclear weapons sales black market and that is a real threat not only to the Baluch of Baluchistan but to the Freedom of the American Nation.
Mr. President, does the senate house of the great United State of America know of the illegal use of the American Technology by the Pakistani establishment which resulted in butchering and murdering the innocent Baluch people all over Baluchistan by the Musharraf Army or have the senators, policy makers, law professionals or members of the opposition parties not been made aware these unfortunate murderous circumstances conducted by the Pakistani establishment against the Baluch people when Islamic Pakistani Regime used American Technology to harm the freedom our people.
IRAQ: The Halabja poison gas attack was an incident on 15 March-19 March 1988 during a major battle in the Iran-Iraq War when chemical weapons were used by the Iraqi government forces to kill a number of people in the Iraqi Kurdish town of Halabja (population 80,000). Estimates of casualties range from several hundred to 7,000 people.

The Dictator of Pakistan has attempted similar attacks but in a much advanced approach he has created unsafe abandoned nuclear facilities which give access to animals and people walking in these dangerous zones causing them to get very ill and most incidents result in death or skin disease. The nuclear waste sites are the result of the degradation of DNA in animals and Human beings. These dangerous and unsafe chemicals do not only threaten the Animals and humans in Baluchistan or other provinces but are a great threat to the global environment.
The organized masterminds of the Pakistani establishment of Musharraf’s Regime and military mafia are pumping out free natural resources (why should we let them) and such freebies are never appreciated (they will only use the money to harm), therefore the money generated from the “Resources” of Baluchistan which belong to the people of Baluchistan are instead used by Musharraf to build “Nuclear and Biological” weapons of mass destruction.
Mr. President how certain are you that AL QAIDA did not get their hands on biological and nuclear technology from the A.Q. Khan terrorist network and how certain are you that Pakistan is not funneling money in their own old fashioned Islamic way to these organizations. I really would like to mention that you are still supporting the very roots of this establishment and due to your support these illegal criminals control the law and order and decide who should live or die as they feel they are equal to “GOD” and it is again very shameful to see you fall into their third-class ideology and shockingly directly supporting them or unknowingly supporting them? (Are you supporting them Mr. President?)
Mr. President, I do not want to waste your precious time but I would like you to read and understand this letter because I personally believe your way of approaching politics from hereon forward will change forever if you clearly understand the concept of this letter to avoid further entangling and dragging yourself or the American people into troublesome routes. If you can not support the Baluch people in this war against this Islamic regime then we highly recommend that you do not stand in the way of Baluch people in any way form or shape. We do not interfere in your political and we do not like to propaganda in the United States of America and if you decide not to show support we recommend that you do not support our enemies to harm our freedom in Baluchistan. Preserving Pakistan will not make the United States of America Safe because Pakistan is a safe haven for terrorists and our State Baluchistan does not and has never legitimately belonged to Islamic Pakistan and we will never submit to terrorism our call is for Freedom.
I respect that you will not support Pakistan to put Baluch people in harms way!
Mr. President sadly you turned a blind eye into the current situations and your ignorance, comments have further allowed Musharraf to be a bully and he has further butchered, murdered, hanged and killed civilians who raised their voice.
Let’s presume you hate ISLAM and those who belong to this religion it: I would like to wake your attention that “the people of Baluchistan are as Islamic or as Muslim as you are” in real life. I am sure you have followed steps to ensure America successfully continues to fight terrorism but when it comes to Baluchistan it becomes very necessary for you to allow yourself to have a comprehensive strategy to prevent Musharraf like villains who consider themselves as “GOD” are not given any opportunity to abuse your strategy of “War Against Terrorism of the Century” to widen their grip in oppressing the people of Baluchistan, hence creating enemies for you. Also, be assured that Musharraf will not help you fight IRAN that would be last thing he would want to do before he is murdered by this Tehran Ayatollah masters and clerks.
The Jihad – War against Israel
I can assure you 99.99% for as long as you unknowingly or knowingly push the delay button for the “freedom of the Kingdom of Baluchistan” and put the people of Baluchistan in the harms way the mission for getting Israel to be recognized as a country will never prevail for as long as there are Islamic fundamentalists out of control the state of Israel will never be safe. The terrorist “the Islamic illegal state of Pakistan” is using our resources to harm and finance terrorism for as long as we are deprived of controlling our finances and guard our land and control our land, it is always going to be an out of control situation but if “You” the President and the establishment of your government and the US Generals decide to really route a Window of Change then we can expect ourselves to cripple and break all the enemies of freedom where it hurts them the most. (Why should Terrorists have Freeland and Resources, it does not belong to them?) “Baluchistan is resourceful state” the alliance with the United States would be a greater one.
Briefing IRAQ and its failed statehood!
The greatest wrong done is the creation of Shiite based IRAQ and we should start calling it Greater IRAN.
Murder: OSAMA Terrorist Bin Laden
Mr. President the CIA created Osama Bin Laden during the Afghan war against the soviets and you know the rest of the secret stories from your achieves but what Osama Bin Laden did to the United Sates of America is all clear to the whole world. He who was supported by of the Great United Sates CIA was the one who harmed the United States.
The United State and Baluch Unity – Pushing for Freedom!
Mr. President, we are not asking you to help the people of Baluchistan but we are only asking you to help yourself by raising a friendly hand to eliminate the elements of Islamic Extremism and professional doctrine of terrorism such as your buddy Musharraf. This struggle would not only ensure the safety of Israel but the safety of America because with a raising Baluchistan – there will not be a Islamic Republic of Iran or Islamic Republic of Pakistan and the world would have to fear less because a Kingdom of Baluchistan is not an Islamic Establishment and would crush any such forces if any!
A serious and victorious war on terrorism will require a large increase in defense spending. Fighting this war may well require the United States to engage a well-armed foe, and will also require that we remain capable of defending our interests elsewhere in the world. There is, of course, much more that will have to be done such as diplomatic efforts which will be required to enlist other nations’ aid in this war on terrorism.
The people of Baluchistan have tried all sorts of non harmful ingredients and diplomatic ways to ensure a conclusion can be made where all can live safely but again unfortunately any such efforts have resulted in failure since these enemies of Baluch are also the enemies of Humanity, Christianity and Judaism and only have a clear statement – Jihad!
The Baluch Army would like to participate in the United Sates Armed forces to get professional training by getting training to operate tanks to other war driven utilities so be it air or ground machines. There are other actions of a military nature that may well be needed. However, in our judgment the steps outlined above constitute very necessary if this war is to be fought effectively and brought to a successful conclusion. Our purpose in writing is to assure you of our support as you do what must be done to lead the American nation to victory in this fight you are not alone the Kurdish and the Baluch will fight along the side with you in this struggle for “Freedom” of our states and economies.
Mr. President, this is my 5th letter to you to date and I would like to conclude that the point of contact must be with political leaders such as “Sanna Ullah Baloch” like the past. There are other parties and enabled Baluch groups very organized and wait for your humble consideration can make a great deal of contribution towards our future developing goals against these regimes of hate.
It is really time to open the Windows of Change and allow other Baluch groups to participate in this mission which I trust can help boost our interest in the couple of years to achieve our targets.

Sincerely,
Prince A.Y. Baluch
Kingdom of Baluchistan